بوس ماهی

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۷ مطلب با موضوع «سفر» ثبت شده است

گم شدنم آرزوست

پنجشنبه, ۲۶ دی ۱۳۹۸، ۰۹:۰۸ ق.ظ

 

 

و تو نمی دانی گم شدن با بار معنایی دور شدن از هر چه آشناست و پناه گرفتن در کنجی و فکر کردن و فکر کردن و فکر کردن جوری که خیال کنی تا جواب سوالهایت را پیدا نکنی تا ابد گم شده آن گم شده با بار معنایی دور شدن از هر آنچه آشناست هستی.

 

 

 

  • شیرین مهرنیا

از این اخلاقش

جمعه, ۲۹ شهریور ۱۳۹۸، ۰۷:۴۵ ب.ظ

 

 

از این اخلاقش خیلی خوشم می اومد، بلد بود وقتی دمغم با موسیقی های مورد علاقه ام حالمو جا بیاره .   

 

 

 

​​​​​​

  • شیرین مهرنیا

سفر زنجان

يكشنبه, ۳ شهریور ۱۳۹۸، ۱۲:۲۵ ق.ظ

 

سفر با همسفر

مبدا تبریز 

مقصد سلطانیه، گنبد سلطانیه، زنجان، رستوران پلو، مس فروشی 

 

 

 

  • شیرین مهرنیا

دکتر بسکی

چهارشنبه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۸، ۰۳:۱۶ ب.ظ

 

 

دو بار دیدمشان، اولین بار شش سال پیش بود به بهانه درمان سرطان آخرین تیر ترکش مان برای زنده ماندن «روزه آب» بود به خیالمان!
 
پزشکی بود غریب و عجیب، طبیعت را  می پرستید و رفتارش با بیمارانش موج سینوسی خشم و عطوفت بود، هیچ وقت فراموش نمی کنم آن روز را که در خانه «تنگ راه» ش قبر کنده شده اش را نشانمان داد و گفت از مرگ نمی ترسد و اگر بمیرد آنجا آرام می گیرد تا ابد.

سری دوم سه یا دو سال پیش بود با خانم مهوش شیخ الاسلامی و آقای ماجد نیسی برای کامل کردن مجموعه مستند «تنگراه» به سراغش رفتیم. خبر آمد سکته کرده به باغ «تنگراه» ش سر زدیم که سر تا پا هرس شده بود هنوزم نرمی نمدهای خانه «تنگراه» اش در حافظه پاهایم مانده است.
 به گنبد و منزل شخصی اس سر زدیم و آن چه نباید می دیدیم را دیدیم . آن اسطوره رعب و عطوفت از پا افتاده بود.
ماجد نیسی عزیز که برای خداحافظی  بوسیدش اشک قُل میزد توی چشمهایم.

حالا او آن مرد غریب رعب و عطوف دنیا ما را ترک کرده ..... مردی که طبیعت را پاک دوست داشت و انسانها را سالم

حس می کنم کلی حکایت ناتمام دارم که در گنبد جا مانده و باید روزی به گنبد سری بزنم و زندگی ام را مرور کنم و جور دیگری با زندگی برقصم.

یادت گرامی   

 

 

 

 

  • شیرین مهرنیا

بدی

دوشنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۸، ۱۲:۱۶ ق.ظ


این که تو یه دوره بعد یه ناخوشی عجیب حافظه ات مختل میشه و هیچی یادت نمی آد و با گذر زمان اتفاقا رو بهت یاد آوری می کنن عین یه پتک تو سرم می خوره و حس می کنم دو باره تعادلم به ضربه ای بنده که آشوب بشم




  • شیرین مهرنیا

اینجا استانبول

يكشنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۸، ۰۳:۵۵ ق.ظ


استانبول به من لبخند می زند دلبرانه

با لبخند نگاه تو، با لبان خندان تو، با چشم های تو ...




 

  • شیرین مهرنیا

سرزمین عثمانی

پنجشنبه, ۲۰ تیر ۱۳۹۸، ۰۵:۳۲ ب.ظ



بارو بندیل می بندیم تا با دلنوازترین همسفر برویم سرزمین عثمانی را بگردیم و بخندیم و از آرزوهامون برا همدیگه بگیم





  • شیرین مهرنیا