بوس ماهی

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۲۳ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

با یک دل

چهارشنبه, ۱۳ مهر ۱۴۰۱، ۰۷:۴۸ ب.ظ

 

با یک دل غمگین به جهان شادی نیست
تا یک ده ویران بود، آبادی نیست
تا در همۀ جهان یکی زندان هست
در هیچ کجای عالم آزادی نیست.


دکتر اسماعیل خویی 

 

 

 

  • شیرین مهرنیا

عجز

پنجشنبه, ۲۰ آذر ۱۳۹۹، ۰۹:۱۱ ب.ظ

 

خلاصه کنم

از فهمیدن خسته شدم.

 

Edit Cansever 

 

 

 

  • شیرین مهرنیا

گریز از خاطرات

پنجشنبه, ۲۰ آذر ۱۳۹۹، ۰۹:۰۵ ب.ظ

 

گاهی می خواهی بروی

بدون نگاه کردن به پشت سرت

نیازی نیست همه چیز را هم رها کنی

خاطراتت را جا بگذاری

کافی است!

 

Edit cansever

 

 

 

 

  • شیرین مهرنیا

ز خود

يكشنبه, ۱۸ خرداد ۱۳۹۹، ۰۴:۴۳ ب.ظ

 

ز خود هر چند بگریزم همان در بند خود باشم

رم آهوی تصویرم شتابِ ساکنی دارم

 

و.قزوینی

 

 

 

  • شیرین مهرنیا

من عادت به نبشتن

يكشنبه, ۱۸ خرداد ۱۳۹۹، ۰۱:۰۰ ب.ظ

 

من عادت نبشتن نداشته‌ام هرگز؛ سخن را چون نمی‌نویسم در من می‌ماند و هر لحظه مرا روی دگر می‌دهد

 

مقالات شمس تبریزی

 

  • شیرین مهرنیا

در هر لطفی هزار

شنبه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۹، ۰۹:۲۷ ب.ظ

 

 

در هر لطفی هزار قهر تعبیه کرده اند و در هر راحتی هزار شربت به زهر آمیخته اند.

 

عین القضات همدانی

 

 

 

  • شیرین مهرنیا

سر ناکسان

چهارشنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۰:۲۹ ب.ظ

 

سر ناکسان را برافراشتن

وز ایشان امید بهی داشتن

 

سررشته خویش گم کردن است

بجیب اندرون مار پروردن است

 

فردوسی

 

 

 

  • شیرین مهرنیا

زخم های من

جمعه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۲:۳۵ ق.ظ

 

 

زخم‌های من همه از عشق است از عشق، عشق، عشق
ع
ش
ق
.
.
.

 

فروغ فرخ زاد

 

 

 

 

  • شیرین مهرنیا

ز بودنم چه

جمعه, ۲۲ فروردين ۱۳۹۹، ۰۸:۴۰ ب.ظ



ز بودنم چه افزود ؟
نبودم چه کاهد ؟


 

سیمین بهبهانی 

 

 

 

  • شیرین مهرنیا

جامعه ماران

شنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۸، ۰۹:۱۱ ق.ظ

 

 

دنیای ه غریبی داریم. دیگه کسی نمیتونه به شونه های کسی تکیه کنه. سال و عمری که گذروندی، رفاقتی که کردی، شب رو از درد یا خنده و غم به صبح رسوندی. اعتماد داشتی .... 

اما اینها ملاک رفاقت و آدمیت و دوست داشتن نیست. به قول فروغ فرخ زاد:

" من از جهان بی تفاوتی فکرها و حرفها و صداها می آی

و این جهان به لانه ماران مانند است

و.این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمی ست

که همچنان که تو را می بوسند

در ذهن خود طناب دار تو را می بافند"

 

و من چه بیزار و خسته ام از زندگی در جامعه ماران.

 

 

 

 

 

 

​​

 

  • شیرین مهرنیا