بوس ماهی

آخرین مطالب

دل دل

دوشنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۸، ۰۹:۱۲ ب.ظ

 

 

امید رفته از یاد ...

 

 

 

  • شیرین مهرنیا

توکل

يكشنبه, ۱۰ شهریور ۱۳۹۸، ۱۰:۲۸ ب.ظ

 

 


یه مدت از بیماری بابا که گذشت (هنوز برای بیماری اش و چرا او مبتلا شده) گریه می کردم تا یک روز به خودم آمدم و مادر را تماشا کردم که شب ندارد روز ندارد گریه هایم بیشتر شد. انگار ناتوانی ام دو برابر شده بود و من شخصی بودم که اندیشه و دستهایش برای کمک ناتوان و ضعیف بود. آرام آرام به خودم آمدم و یاد گرفتم حالا که مادر مراقب پدر است من هم باید مراقب مادر باشم. خواسته هایش را عملی کنم. کمک دستش باشم. گاهی برنامه ناهار و شام بیرونی داشته باشیم . گاهی پاساژ گردی ...
اما
راستش دوست نداشتم روزی برسد که من مسبب نگرانی بیشترش شوم که شدم. حالا آرام کردن این اوضاع برایم دشوار است چون شوک مشکل خودم روی شانه هایم سنگینی می کند 
بدن من هیچ وقت با من مهربان نبوده. 
مادر گوله گوله اشک می ریزد. می گویم نمردم که می گوید خودت نیستی .... مغزت درست کار نمی کند. بی هواس شدی . 
می خندم و بهش میگم من کی مغزم درست کار کرده.

توکل
 

 

 

  • شیرین مهرنیا

دکتر بد

يكشنبه, ۱۰ شهریور ۱۳۹۸، ۰۴:۵۳ ب.ظ

 

 

دکتره قلب رو ربط داد به مغز، مغز رو ربط داد به تشنج  و گفت ظاهرا لخته خونی تو سرت ایجاد شده بعد تشنج  و اصرار داشت من ترامادول مصرف میکنم ؟ منم هی تکرار کردم نه نه نه

یعنی حالمو گرف اساسی و حس می کنم بخوام درمانمو باهاش ادامه بدم روال زندگیم به هم میخوره.

الان با یه حال داغون میخوام بخوابم انگار یه سطل حس منفی خالی کرد رو سرم وقتی گفت آدم نباید الکی سر این چیزا بمیره. 

من نفهمیدم این چیزا دقیقا چیه .... اما مطمئنم یه چی شبیه مراوده با خودشه 

 

 

 

 

 

  • شیرین مهرنیا

اوف نفهم

شنبه, ۹ شهریور ۱۳۹۸، ۰۶:۴۷ ب.ظ

 

دیروز از یکی از دوستاش پرسیدم کجاش ازش خبر داره از ماجرا دری وری گوئیش با خبره؟ 

و گفتم تو رابطه جدیدی هستم برگشت بهم گفت دروغ میگی

وصد بار تکرار کرد باید من و اون بشینیم با هم حرف بزنیم هی میگفتم بابا جدا شدیم 

باز تکرار میکرد حرفشو 

شانس آورد دم دست نبود قطعا یه بلوک رو سرش خراب می کردم.

 

 

 

  • شیرین مهرنیا

سفر زنجان

يكشنبه, ۳ شهریور ۱۳۹۸، ۱۲:۲۵ ق.ظ

 

سفر با همسفر

مبدا تبریز 

مقصد سلطانیه، گنبد سلطانیه، زنجان، رستوران پلو، مس فروشی 

 

 

 

  • شیرین مهرنیا

دست ها

يكشنبه, ۳ شهریور ۱۳۹۸، ۱۲:۲۲ ق.ظ

 

 

به خاطر اشتباه آشکار من از دستم دلخور بود . نگاش کردم نگاهم نکرد. دستمو گذاشتم رو پاش دستمو نگرف 

مطمئن شدم خیلی دلخوره و سعی کردم از دلش در بیارم که نمیدونم موفق شدم یا نه 

اما

به خودم قول دادم همیشه دستش که سمتم دراز میشه رو بگیرم حتی اگه با هم قهر قهر قهر باشیم.

 

 

 

 

  • شیرین مهرنیا

آرزو خواب

جمعه, ۱ شهریور ۱۳۹۸، ۰۶:۲۸ ب.ظ

 

یکی از آرزوهای دست نیافتنیم این ه سه روز خونه بمونم و بخوابم شب صبح ظهر .

 

  • شیرین مهرنیا

هفت روز

چهارشنبه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۸، ۰۸:۰۶ ب.ظ

 

مبارک بماند این امروز، هفت روز قبل رفتنت!!!! از قدیم گفته اند عدد هفت حکایت ها دارد.

 

 

 

  • شیرین مهرنیا

هشت

سه شنبه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۸، ۰۹:۴۵ ب.ظ

 

هشت روز دارمت، شمارش معکوس شروع شد.

 

 

 

  • شیرین مهرنیا

شیشه شیر

سه شنبه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۸، ۰۹:۴۳ ب.ظ

 

 

آخه یه نی نی ده روزه چطور میتونه خودش شیشه شیرش رو دس بگیره و شیرش رو بخوره ؟

  • شیرین مهرنیا