این را
این را باید ثبت می کردم : حرف مادر را و آن نفس عمیق او را ...
لبخند مهمانم است.
این را باید ثبت می کردم : حرف مادر را و آن نفس عمیق او را ...
لبخند مهمانم است.
امروز اکثر ساعت های روز رو خوابیدم انگار که خسته راه های دور باشم و از همه مهتر دنبال راه فراری از دنیا بیدارها بودم. دنیایی پریشان، فقیر، طلبکار، عاشق، پر از غربت، ابتذال، قضاوت، ندیدن و نشنیدنت.
کاش میگذاشتند یک روز کامل بخوابم و خستگی در کنم.
هیچ وقت نپاش، اشکی نشو دل من طاقت نمی آره و با این دست های بسته نمی تونم کاری کنم.
باید قوی بود.
ته نوشت: دوستت دارم زیاد
کنسرت دیشب با من بخوان علی رضا قربانی حکایت لحظه های خوب برای گوش هایمان، چشمهایمان و قلب های مان و فریادمان بود و به عنوان یک فمنیست از تک خوانی خواننده زن لذت بردم و خوب میدانم موسیقی این خاک انحصاراً در اختیار مردان است و این ممنوعیت صدای زن، سلیقه ای بر پایه استدلال عرفی، فرهنگی، دینی بعد از استیلای انقلاب اسلامی است. در کشوری که بهائی به موجودیت زن داده نمی شود و زن جنس دومی ارائه دهنده خدمات است، هنر او هم سرکوب می گردد.
ابژه ای که از زن ایرانی ساخته شده قدرتمند بودن و صاحب سبک بودن در تخصصش و زندگی اجتماعی با استانداردهای بالا را از او گرفته و به خیال مردان و زنان زن ستیز، پستو خانه برای زنان، مقدس ترین جا برای حفظ کرامت انسانی این موجود ظریف و بی اراده و بی هنرِ جنس دومی است .
به هر صورت دیشب عالی بود و تک خوان زن، همراه کنسرتی فوق العاده و فضا سازی خوب دلی از ما برد .
در امتداد صحبت ها بایستی دستی تکان بدهم برای ارکستر فلارمونیک تبریز و امیدوار باشم و آرزو کنم از این باج دهی و باج گیری هنری دوری کند .
فکر نمی کردم یک روز با حجم وجودی ام بلرزم و روی زانوهایم چمباتمه بزنم ، بترسم، به ناله و گریه بیفتم و نتوانم هیچ چیز را مدیریت کنم و دستانم خالی شود و مدام زمزمه کنم: دوریت آزمون تلخ زنده بگوری!
آینده من را این روزها شکل میدهد. گاهی دلم می لرزد و ناامید می شوم. گاهی به خودم و دانشم می بالم و با خیال امن می نشینم.
اما
راستش را بخواهم بگویم از این که کسی را که دوست دارم از دست بدهم چهار ستون بدنم می لرزد . من با او خندیدم به وسعت دلم و گریه کردم از سویدای جانم
باید باشد
باید برای من بماند
بگذار بگویم عاشقش شده ام
از آدرس های ناشناس و چرخیدن دور خودم
از شرایط یه لنگه پا
از موندن بین دو مرحله برا رسیدن به هدف
از بی خوابی
از محدودیت
از آدمی که معنی عقبه رو نمی فهمه
از آدمی که معذرت خواهی بلد نیس
از آدم تکراری
از آدم دگم
از ارتباط زیادی
خسته خسته خسته میشم.
دلم تشنه خواب است، خوابی طولانی از غروب آفتاب تا ظهر روز بعد انگار خستگی جسمی ماسیده به تنم. جالب است که این روزها خواب ممنوع است چون پدر نیاز به مراقبت دارد و مادر دست تنهاست و من خمار خمار در خانه می چرخم و دنبال اولین فرصتم که نه شب بخوابم تا هر وقت که شد .