لب ساحل دریای مرمره (Marmara) نشسته بودیم و من از دوستم عکس می گرفتم. عکس گرفتن ها که تمام شد به دریا مرمره نگاه کردم و ارتفاع موج ها رو تا یک متر دیدم قبل بیان تعجبم اندازه یه تشت از آب دریا ریخت روی سرم تا بخواهم بجنبم وسط جیغ و خنده های دلی و نگرانی برای گوشی دوستم و یاد آوری سکانس بالایی فیلم "وقتی که ماه کامل شد" این بار یه تشت پُر پُر آب دریا ریخت تو بغلم. خیس آب شده بودم و میخندیدیم.
چقدر در استانبول خندیدم، توی چشمهای هم نگاه کردیم و روز رو شب کردیم، بالا و پائین پریدیم زندگی ما در استانبول جاری بود.
مادر بی تاب است از بابت پا به ماه بودن خواهرم و دستی که به او نمی رسد
مادر بی تاب است از بابت پدر که مچاله شده
چه کنم با اشک هایش
چه کنم
.
.
.
تو یه بازه زمانی دوستان چندین ساله مو، همکارامو، عزیزترین آدم خانوادمو سر مسائل اخلاق و عدم مراعات همدیگر از دست دادم. شده رابطه ته خط، نقطه !!!!!!
نمی خوام قضاوت کنم، یا کسی رو مقصر بدونم. اصلن همه تقصیرها گرد من
این که گارد گرفته شه برا صحبت، معذرت خواهی متقابل، پذیرش اشتباه متقابل بد اتفاقی نیست که متاسفانه مردم این خاکی که من دوستش دارم انقدر دچار غرور هستند که صحبت و معذرت خواهی براشون معنا ندارد چون در ذهنشون همه چی از جانب اونها درست و بی نقص بوده. در حالی که من معتقدم ویرونی هر رابطه ای حاصل کنش و واکنش دو طرفه هست.
الان یه گوشه پیدا کردم و همه رو اونجا جا دادم و وقتی به اون گوشه نگاه می کنم درد سرتاپای وجودمو می گیره
اما
چاره ای جز ساختن و سوختن و مرهمِ زمان نیست.
این که تفکر کهنه گرای کسی سبب شه تو بشی میوه ممنوعه عزیزت
و خودت که سهله خانوادت حق داشتن عزیزت رو نداشته باشن خیلی درده
خیلی
خیلی
استانبول آشنا و رفیق و عاشق است، آدمی می خواهد کاشانه اش باشد .
این که عزیزترینت رو به خاطر سبک زندگی که انتخاب کردی اذیت بدن عین عین عین نامسلمانی ه
نمی بخشمت
چقدر منتظر به دنیا آمدن کارن بودیم
کارن آمد
اما
انگار از دیار آسمان هاست
خواهان صبرم و خیر برای نرگس و شهاب عزیزم هستم.