شب اول
شنبه, ۲۹ تیر ۱۴۰۴، ۰۵:۴۹ ق.ظ
خوب بودم. خوش بودم. شنگول بودم.
تا اون اتفاق بد افتاد
از یه پله افتادم زمین ، دفرمگی پامو که دیدم یادم نمی آد ترسیده باشم اما از ته اعماق قلبم فریاد زدم و سعی کردم تمرکزمو جمع کنم خودمو از تو راه پله برسونم به موبایل.
الباقی درد شروع شد و چیزی یادم نمی آد.
- ۰۴/۰۴/۲۹