بدی
این که تو یه دوره بعد یه ناخوشی عجیب حافظه ات مختل میشه و هیچی یادت نمی آد و با گذر زمان اتفاقا رو بهت یاد آوری می کنن عین یه پتک تو سرم می خوره و حس می کنم دو باره تعادلم به ضربه ای بنده که آشوب بشم
این که تو یه دوره بعد یه ناخوشی عجیب حافظه ات مختل میشه و هیچی یادت نمی آد و با گذر زمان اتفاقا رو بهت یاد آوری می کنن عین یه پتک تو سرم می خوره و حس می کنم دو باره تعادلم به ضربه ای بنده که آشوب بشم
استانبول به من لبخند می زند دلبرانه
با لبخند نگاه تو، با لبان خندان تو، با چشم های تو ...
تو هفت روز، فقط هفت روز نه تا فرشته پَرپَر بشن.
ابوالفضلِ تو هم بین اونا باشه .
بارو بندیل می بندیم تا با دلنوازترین همسفر برویم سرزمین عثمانی را بگردیم و بخندیم و از آرزوهامون برا همدیگه بگیم
این اواخر دو بار از حال رفتم. من چیزی نفهیدم نیستی لذت بخشی بود، اما دیگرانم را اساسی نگران کردمو
از آن روز می گذرد که بدنم لمس شده بود و بعد دست و پا و آخرش صورت و کامم
بهترم و من ترسو همیشه تو این اتفاقت مرگ را می بینم، مرگ ی که از هیچ فردی دور نیست و هر لحظه می تواند در ذهن و بدن کسی جاری شود.
خیلی دوس دارم بایستم تمام قد و خِر بعضی ها رو بگیرم و بپرسم که چی ؟
تو زندگی من پرسه زدید که چی بشه ؟
گفتید،بودید، خندیدید، گریه کردید، وقت صرف کردید که چه ؟
که برسید به سکوت یا گم شدن و اراجیف بافتن؟
گاهی فرصت می کنم بشینم به تماشا
به گوش دادن
به نگاه
یا حتی ... ندیدن و نشنیدن و ندیدن
در هر حال الان من پُر از او هست
او را دوست دارم چرا که می شناسمش به دوستی و یگانگی ... !
پنهان نمی کنم که در آمد و شد این شب و روزها یادش می افتم
هدایا
حرفها
خاطرات
و
مچاله می شوم و سعی می کنم سریع بر خودم و عکس ها و حرف ها غلبه کنم. واقعیت را باید پذیرفت.
او نیست و نخواهد بود. باشد هم من نیستم. حرمت دوستی شکسته از هر جهت و دوستی که بشکند دل می شکند زبان هم تلخ می شود.