اندر احوالات عاشقان
عاشق که باشید از ناخوشی و مرگ می ترسید
خیلی دوس دارم بایستم تمام قد و خِر بعضی ها رو بگیرم و بپرسم که چی ؟
تو زندگی من پرسه زدید که چی بشه ؟
گفتید،بودید، خندیدید، گریه کردید، وقت صرف کردید که چه ؟
که برسید به سکوت یا گم شدن و اراجیف بافتن؟
گاهی فرصت می کنم بشینم به تماشا
به گوش دادن
به نگاه
یا حتی ... ندیدن و نشنیدن و ندیدن
در هر حال الان من پُر از او هست
او را دوست دارم چرا که می شناسمش به دوستی و یگانگی ... !
پنهان نمی کنم که در آمد و شد این شب و روزها یادش می افتم
هدایا
حرفها
خاطرات
و
مچاله می شوم و سعی می کنم سریع بر خودم و عکس ها و حرف ها غلبه کنم. واقعیت را باید پذیرفت.
او نیست و نخواهد بود. باشد هم من نیستم. حرمت دوستی شکسته از هر جهت و دوستی که بشکند دل می شکند زبان هم تلخ می شود.
از ما گفتن بود که خواهرتان رو شوهر ندهید. برای خودتان نگهش دارید و در صورت لزوم ترشی بندازیدش !!!!
اصلن می دونی چیه خدا باید یه تجدید نظری تو قانون هاش بکنه تا:
هیچ بچه ای مریض نشه و نمیره
هیچ جوانی جون مرگ نشه
هیچ پدر و مادری قبل دیدن عروسی بچه هاشون نمیرن
سختمه
از خستگی ، تحمل ایستادن و تکیه دادن به کسی رو ندارم.
کسی که بگذاره و بره، ویرون کنه و بره و قدر ندونه و بره، تشکر ندونه، معذرت خواهی بلد نباشه و منی که از حال ناخوش تاب میخورم رو نبینه و نشنوه.
آدمی که بدترین حس های روحی و روانی رو نصیبم کرده
حالا عین دون کیشوت برام آرزو خوشبختی میکنه و دِ برو در رو
واقعن مسخره هست ...