صد جان شیرین داده ام
صد جان شیرین داده ام تا این بلا بخریده ام
چون کرم پیله در بلا
Mevlana
صد جان شیرین داده ام تا این بلا بخریده ام
چون کرم پیله در بلا
Mevlana
تنها که باشی
تنهایی
وقتی تنهاتری که
آمده باشد
نه به استقبال تو
بیاید
نه به بدرقه ی تو
همسفر باشد
نه با تو
خاطره داشته باشد
نه از تو
افشین یداللهی
عشق شادیست ، عشق آزادیست
عشق آغاز آدمی زادیست
عشق آتش به سینه داشتن است
دم همت بر او گماشتن است
عشق شوری زخود فزاینده ست
زایش کهکشان زاینده ست
تپش نبض باغ در دانه ست
در شب پیله رقص پروانه ست
جنبشی در نهفت پرده ی جان
در بن جان زندگی پنهان
زندگی چیست ؟ عشق ورزیدن
زندگی را به عشق بخشیدن
زنده است آن که عشق می ورزد
دل و جانش به عشق می ارزد
هوشنگ ابتهاج
و باز آنجا که علیرضا قربانی می خواند:
تو نه خوابی
نه خیالی
نه تمنای محالی
نه ز دیروز و نه فردا نه ز افسانه نه رویا
رویای منی
خواب منی
درد دل بیداری من
تو حسرت پنهان شده در خنده و در زاری من
دنیا ما قصه نبود
پیغوم سر بسته نبود
.
.
.
شاملو.
دلم شبیه یه گوی چینی بود که انداختنش زمین و هزار تکه شده. جناب سعدی گفتنی: چون دوست دشمن است شکایت کجا بریم ؟؟؟؟
کجا ؟
آن کیست آن؟
آن کیست آن؟ کاو سینه را غمگین کند
چون پیشِ او زاری کنی تلخِ تو را شیرین کند.
Mevlana
من نمی دانستم
معنیِ «هرگز» را
تو چرا بازنگشتی دیگر؟
هوشنگ ابتهاج