سر ناکسان
سر ناکسان را برافراشتن
وز ایشان امید بهی داشتن
سررشته خویش گم کردن است
بجیب اندرون مار پروردن است
فردوسی
سر ناکسان را برافراشتن
وز ایشان امید بهی داشتن
سررشته خویش گم کردن است
بجیب اندرون مار پروردن است
فردوسی
زخمهای من همه از عشق است از عشق، عشق، عشق
ع
ش
ق
.
.
.
فروغ فرخ زاد
دنیای ه غریبی داریم. دیگه کسی نمیتونه به شونه های کسی تکیه کنه. سال و عمری که گذروندی، رفاقتی که کردی، شب رو از درد یا خنده و غم به صبح رسوندی. اعتماد داشتی ....
اما اینها ملاک رفاقت و آدمیت و دوست داشتن نیست. به قول فروغ فرخ زاد:
" من از جهان بی تفاوتی فکرها و حرفها و صداها می آی
و این جهان به لانه ماران مانند است
و.این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمی ست
که همچنان که تو را می بوسند
در ذهن خود طناب دار تو را می بافند"
و من چه بیزار و خسته ام از زندگی در جامعه ماران.
از دیشب صدای کیکاووس یاکیده که بانو را صدا می زند توی گوشم میپیچید تا الان.
کار عاشق نیست با یک دل دو دلبر داشتن
یا ز جانان
یا ز جان
بایست دل بر داشتن
با حس ویرانی بیا تا بشکند دیوار من
چیزی نگفتن بهتر است تکرار طوطی وار من
بی جستجو ایمان ما از جنس عادت می شود
حتی عبادت بی عمل وهم سعادت می شود
با عشق آنسوی خطر جایی برای ترس نیست
در انتهای موعظه دیگر مجال درس نیست
کافر اگر عاشق شود بی پرده مومن می شود
چیزی شبیه معجزه با عشق ممکن می شود
شاعر : افشین یداللهی
صد جان شیرین داده ام تا این بلا بخریده ام
چون کرم پیله در بلا
Mevlana
تنها که باشی
تنهایی
وقتی تنهاتری که
آمده باشد
نه به استقبال تو
بیاید
نه به بدرقه ی تو
همسفر باشد
نه با تو
خاطره داشته باشد
نه از تو
افشین یداللهی