یگانه
بـابـــــک
یـــــگانـــۀ مــــــــن
و باز سورپرایز
همیشه سورپرایزاش زمانی میرسه که دمغ ترین آدم دنیام.
هی بابک مرس.
واقعن ناراحتم نمی تونم من برا خوشحالی تو کاری انجام بدم از این راه دور.
صبحی تلفن خونه زنگ خورد و منم که عمرا تلفن جواب بدم. تلفنو جواب دادم و یکی گفت: خانیم مهرنیا آدرست کجاس برات قهوه آوردم.
من: ااااااا
یه ده دقیقه وسط کوچه ایستادم تا آقاهه اومد و دیدم تو دست و بالش هیچی نیست یکهو بلند شد و یه نایلون داد دستم و گفت بابک فرستاده .
بعلی
و اینگونه بود که ما اول صبحی سورپرایز شدیم با یه بسته ماسالا
البت نبات تو دلمون حل شد از داشتن آقامون که از یه کشور دیگه فکر حال خوب کنی ماست.
بابی تو محشرییییییییییییییییییی
یه ارکیده سفید خریده برا جفتمون
خوب بلده منو سورپرایز کنه .
ممنونش.
چشماش مهربونه، خنده اش دل دل دل
اما
بین این چشا و خنده ها یه حسی هی جووونه میزنه که نکنه از من بگیرنش
نکنه
نکنه
؟؟؟؟؟؟؟
این که من دنبال احقاق حق ام هستم یا دنبال چرائی یک جریان ساده هستم باعث سو تفاهماتی شده که هر وقت حوصله ام از دست یارم سر میره یا فیلم یاد هندستون می کنه شروع به کاری می کنم .
نه
من وقتی بغل دستم را نگاه میکنم مردی رو میبینم که به من دل و جرات احقاق حق و دونستن چرا رو میده . پس تا ابد می پرسم و دنبال حقم خواهم بود
خب واکنش و رفتار و سوال آدمها هر چقدر بی منظور باشه، ممکنه سو تفاهم بزرگی رو ایجاد کنه .
حس ام این ه این روزها بهتره دنبال کار بگردم و درس خوندن اولویت دومم باشه .
دوست ترین این روز ها سال نو شخصیت مبارک .
بغل و بوس از تبریز تا استانبول.