اگر ساعت نوزده، شب
اگر ساعت نوزده، شب حساب شود، امشب به خاطر گاز های یک طوطی پونزده سانتی به گریه افتادم، از خشم نفسم بند آمده بود و پناه بردم به آرام بخش و با صدای بغض گرفته برای کسی ویس گذاشتم و کمک خواستم و آخرهای پیام صوتی بغضم تبدیل شده بود به گریه و چیزی شبیه فریاد که می گفتم : من دارم سعی می کنم از نگاه طوطی این دنیا را ببینم اما دردم می آید وقتی تکه ای از دستم یا صورتم را می کند اعصابم بهم می ریزد .
بعدش فکر کردم دلم می خواهد الان با چه کسی چای بخورم یاد دشتی افتادم و باز زار زدم که مُرده .
و آخرش برای کسی نوشتم : بین جان من و پیراهن من فرقی نیست هر یکی را که برایت بکنم میمیرم.
و باز گریه کردم .
که تلفن زنگ خورد. ساعت نه شب شده بود و باز گریه کردم که آدمها چرا حواس شان نیست نه شب برای من یعنی نصف شب ! نمی دانند مگر من خوابم !!!!!
این همه زار زدن و کوفتن به سر از یک گاز طوطی شروع شد !
- ۰۳/۱۱/۰۶