وقتی برقها قطع می شود یک
قلبم توی دهنم می زند . مغزم کار نمی کند. منتظر فاجعه هستم !
این ترس از روزهای گرم تابستان شروع شد
شاید هم بهار بود یادم نمی آید.
بابا حالش بد شد، نشانه های عفونت مثانه!
کار از کار گذشته بود و نگهداری از او در منزل محال بود تا دستور پزشک متخصص بیمارستان به دستم برسد که رسید . حال پدر بد شد و زنگ زدم به آمبولانس و بابا را بردند به بیمارستان مونث مذکر امام رضا
برای این می گویم مذکر مونث، چون اگر بیمارت مرد باشد همراه بیمار باید مرد باشد و اگر زن همراه بیمار بایستی زن باشد . اگر کسی را نداشته باشی باید هزینه کنی و همراه ی با جنسیت بیمارت استخدام کنی !
بابا رو از آمبولانس پیاده کردند و هیچ کمکی نداشتم و از علائم مشخص بود دارد هوشیاری اش را از دست می دهد . به خدمات اشاره کردم سریع ببرش بالا من کارهای اداری را انجام بدهم و بیایم اما کسی صدایم را نشنید. بی خیال هر چه شدم و فقط میدانستم باید بابا را به بخش و فضا امن برسانم و همان خدمات پشت سرم داد میزد که فرار کرد با بیمار !!!
با تن بی جانم تخت را هل میدادم. به بخش رسیدم و از باز کردن در یکی از همراهان بیمار سوء استفاده کردم و تخت را درون بخش هل دادم.
راستش فضا جوری بود که کسی از من دنبال پذیرش بیمارستان نبود. سریع پزشک بالا سرش آمد و گفتم در پنج دقیقه رفت به کما ! باورم نکرد!
خودم را معرفی کردم و دنیا تغییر کرد بعله پدر به کما رفته ! سریع وسایل مورد نیاز آی سی سو رو وارد آن گوشه بیمارستان می کنند و پدر به ابزار حیاتی وصل شد .
پرستار آمد با سرم و ...
دنیا و حتی فضا تاریک بود
پزشک متخصص شیفت آمد و دستورهایی داد
پرستارهای که نصف نصف سن من رو داشتن آمدند از پدر خون بگیرند نتوانستند و برای مجموعه ای از آزمایشها خون لازم بود.
عصبانی نشدم
خندیدم
خب باید یاد می گرفتند
بابا هم درد را نمی فهمید
گفنم می تونم کمکتون کنم ؟ قلق بدن پدر را می دانم.
گفتند نه و بعد گفتند این بخش و مسئول های بخش فرشته اند و همراه و نمی دانم چه !
سرنگ ها را تحویلم دادند و شروع کردم ... شیشه های نمونه گیری تمام نمی شد و مثل همیشه وقتی عصبی ام می خندیدم و شوخی می کردم یکهو از پشت سر صدایی آمد
پرستار مسئول شیفت بخش و پزشک متخصص پشت سرم بودند و من از ترس توبیخ پرستاران باز خودم را معرفی کردم و به خنده گفتم خون گیری از پدر قلق دارد و من مسئول این خطا بیمارستانی ام که خندیدند و گفتند کارت را بکن
و پدر را به آنها سپردم و با اشک روانه خانه ش
گیج و منگ بودم بروم خانه بگویم پدر با تب رفت به بیمارستان و الان به کما رفته؟
همراه را چه کنم ؟
پدر بر می گردد؟
- ۰۳/۱۱/۲۵