بوس ماهی

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

وقتی برقها قطع می شود تمام

جمعه, ۲۶ بهمن ۱۴۰۳، ۱۲:۳۴ ب.ظ

 

 

در بدترین حالت زیستی پدر خانه آمد.
با دستگاه اکسیژن ساز نفس می کشید. داروهای خوراکی را می سابیدیم و از را لوله گاواژ با غذای میکس شده به او می خوراندیم و آب خوراندن به او باید یادمان نمی رفت. برای اینکه عفونت مثانه جان نگیرد از ارو شیت استفاده میکردیم . حواسمان به مانیتور حیاتی بود و هانیه و آقا صالح برای پدر تخت بیمارستانی آورده بودند . تشک مواج ... و زخم بستر انقدر شدید و فراگیر بود که گوش های پدر هم زخمی بود. 
پدر همانگونه خشک و بی تحرک در حالت جنینی قرار داشت . یادم نمی آید چند بسته پنبه خریدیم و به حالت دایره چیده بودیم تا پدر بدنش با تخت برخورد نکند و نسخه های محمد رضا را اجرا میکردیم برای درمان زخم بستر.
مرد 

درد می کشید
و
من هر بار به او سرم میزدم دو دستی میکوبیدم توی سرم که آخر من چرا !

 

همه ما درد می کشیدیم

آخر دوست داشتن با آدم چه ها که نمی کند .

 

ما به آخر خط زنده ماندن پدر رسیده بودیم 
همه این را می دانستیم اما خب دست از تلاش بر نمی داشتیم به امید اینکه چشم باز کند و خودش نفس بکشد.

 

تا فاجعه  سهمیه بندی برق در تابستان شاید هم بهار پیش آمد .
برقها می رفت
همه دستگاها از کار می افتاد 
هر بار که برق قطع می شد نفس م تنگ می شد
پدر الان است که تمام کند اکسیژن ساز کار نمی کرد . او نمی توانست نفس بکشد .... آن لحظه ها می نالیدم در درونم.

یادم هست وحید آن روزها می خواست موتور برق بنزینی اش را بفرستد تبریز تا اگر برقها رفت پدر هنوز نفس داشته باشد .


آن روز ها گذشت
و
هنوز بعد گذشت سالها برقها که قطع می شود جای از وجودم ناله می کند که کسی در این حوالی نفس کم آورده و دارد می میرد .

 

 

 





 

  • شیرین مهرنیا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی