بگذار خیال
بگذار خیال کنم پای کس دیگری در میان بود ...
این روزها با قلب مچاله زمزمه می کنم
میرزا
میرزا
میرزا
میرزا
میرزا
.
.
.
خدا نگه دار ت باشد.
شکایت کردم
وکیلمم رفیق است و جدی
در این برهه زمانی بی دلیل نیست من موکلشم و او وکیلم و چقدر حرف داریم برای گفتن به هم و یاد گرفتن از هم.
تصمیم تصمیم تو بود. تصمیم گرفتی بسوزی و آب شوی روی تن و جان خودت
برای فرزندانت صبوری خواهانم.
شوک بدی بود. نمی دانم خاله فرنگیسم چرا هیچ وقت دنیایش آرام نیست.
امروز تو مطب دکترِ بابا تو خلسه خودم باورم شد همش خیال ه که حالم خوب ه اتفاقن روحا خیلی خسته و داغون م. انقد که یادم رفته مسیر زندگی خانوادگی، عاطفی، آیندم رو گم کردم .
چشماش مهربونه، خنده اش دل دل دل
اما
بین این چشا و خنده ها یه حسی هی جووونه میزنه که نکنه از من بگیرنش
نکنه
نکنه
؟؟؟؟؟؟؟
آهنگ میرزا کوچک خان را گوش می دهیم، تاریخ جنگل را می خوانیم و دل مان می لرزد برای آن خاک و میرزا و همرزمانش ...
حال پدر بد است
مگر حال ما خوب است ؟
نوچ
خودمم فک نمی کردم شلغم پخته یه روزی بشه زخم خاطرات و زهر هلاهل ....
به قول یکی از دوستا نیازمند رفرشم
رفیق دل از کجا، جان از کجا، رفرش از کجا؟