مفتخرانه برا بابک
سه شنبه, ۲۶ آذر ۱۴۰۴، ۰۳:۴۵ ب.ظ
مفتخرانه برا بابک تعریف می کردم رفتم روغن کاری موتور حونه و انگشت دستم رفته لای پره نمی دونم کجای موتور خونه گیر کرد و تخ تخ تخ رنده شد ه و من شجاعانه خودمو نجات دادم و نگذاشتم فاجغه رخ بده که بابک برگشت گفت حالا دستتو کردی لای پره و به خیر گذشت، برق میگرفتت چی ؟
راس می گف برق می گرفتم چی ؟
اگه می مردم کلی حسرت به دل می موندم .
تمام حسرت هامم سهم بابک ه که با بابک زندگی نکردم. کنارش نخندیدم. سفر نرفتیم. نون و پنیر نخوردیم. نرقصیدیم. عروسی نگرفتیم.یلدا رو جشن نگرفتیم. سال نو نکردیم.
و
من از مردن
بدون زندگی با بابک می ترسم.
می ترسم بمیرم و با او زندگی نکرده باشم .
- ۰۴/۰۹/۲۶
الهی ❤️🔥❤️🔥