زندگی زشت
اتاقمو آماده درس خواندن کردم. دو تا ستکا به هم چسبیده، یه میز جلو مبل، یه چهر پایه، یه میز و صندلی ، یه پنجره که ازش یه درخت انجیر معلومه شده زندگی زشت من برای درس خواندن.
اتاقمو آماده درس خواندن کردم. دو تا ستکا به هم چسبیده، یه میز جلو مبل، یه چهر پایه، یه میز و صندلی ، یه پنجره که ازش یه درخت انجیر معلومه شده زندگی زشت من برای درس خواندن.
افسردگی یعنی شوق اینو هم نداری بری باغ رو بگردی .
تو تبریز که تنها بودم وقتی نیمه شب بیدار می شدم یا بنفشه یا بابا رو تو خیالم میدیدم و بعد دونستن اینکه توهم خواب بوده لب و لوچه ام آویزون می شد.
اینجا که از خواب پا میشم به کل یه دقیقه رو تخت میشینم بفهمم کجای دنیام .
دارم عاشق این کرونا می شم
این سکوت خونه بهم فرصت داده به خواسته هام فک کنم، به خودم.
کاش قرنطینه اش بیشتر از چهارده روز بود.
اگر خودم بودم و خودم
قطعا نوع زیستم جور دیگر بود، جوری که بیشتر دوستش داشتم.
به بابا اسم عزیزانش که از این دنیا رفتن رو میگم و ازش میپرسم میشناسیش با سر اشاره میکنه آره .
بهشت میگم همیشه وقتی تو خوابی بهت سر میزنن ! اینبار بیدارت کنم؟ با سر اشاره می کنه آره .
به راننده آژانس که بسته رو آورد پشت تلفن گفتم مبتلا به کرونا هستم . اول اینکه ماشینش رو نیاورد تو کوچه دوم اینکه پای پیاده اومد سوم اینکه بسته رو از دروازه پرت کرد تو حیاط چهارم اینکه دستمزدشم نگرفت و د برو در رو ....
خنده ...
تجاوز در طول تاریخ به عنوان یک سلاح جنگی استفاده شده است.
خشونت اگر در جهت دستیابی به موفقیتی بزرگتر باشد، مجاز است.
به نظر شایسته نبود که یک مرده به اموال یک موجود زنده دست بزند.
در برخی موارد فقط تجاوز بود و بس. این زندگی عادی تو می شود. نمی دانی فردا چه کسی قرار است در را باز کند و به تو حمله کند، فقط اینکه این اتفاق خواهد افتاد و فردا باید بدتر باشد. دیگر به فرار یا دیدن دوباره خانواده آن فکر نمی کنی. زندگی گذشته تو، مثل یک رویا، به خاطره ای در دور دست ها تبدیل می شود. بدنت به تو تعلق ندارد و هیچ انرژی ای برای صحبت یا مبارزه با فکر به دنیای بیرون از آنجا نداری. فقط تجاوز وجود دارد و بی حسی ای که با باور به این جمله به وجود می آید: " زندگی تو همین است "
امروز و خورشید بدون ترس رو به تو طلوع کرده
ما ایزدی ها هیچ کس یا هیچ چیزی غیر از خدا نداریم..
سه پسر داشتم که همه مجرد بودن . در سال 2007 در بمب گذاری ها مردن . وقتی اونها مردم به خودم گفتم تا جسدهاشون رو نبینم حموم نمی رم . دست و صورتمرو می شورم ، ولی حموم نمی رم. نمی خوام تا وقتی بدن اونها رو برای خاکسپاری تمیز نکردم بدن خودم رو تمیز کنم.
ظزندگی من زنجیره ای طولانی از بد بدبختی خواهد بود.
آخرین دخترسرگذشت من از اسارت و مبارزه با خلافت اسلامی (داعش)
نادیا مراد، جناب کراجسکی
با مقدمه آمل کلونی
ترجمه سمیرا چوبانی
چی فک میکردم چی شد
شوخی شوخی کرونا گرفتیم
شوخی شوخی بی هیچ علامتی ممکنه ردش کنیم
یا شوخی شوخی ممکنه بمیریم
دنبال کاری
عوض اینکه تو بری پیش ریس بیمارستان، ریس بیمارستان میاد خونه آن برا مصاحبه .
دو دنیا متفاوت
آدمهای متفاوت
اینجا همه چی سبز و مهربونه، من خاکستری رنگم جور نیست با ایجاد و اینا .