از عشق می ترسید
از عشق میترسید و گفت از عشق میترسی و رفت
شعر از افشین یداللهی
از عشق میترسید و گفت از عشق میترسی و رفت
شعر از افشین یداللهی
فرشته خواب مادر شوهرش (قزلار خانوم) رو دیده و از خوشحالی حالش یه جورای خوب ه
همچین روابط عروس و مادرشوهری داشتن که همو خیلی دوس می داشتن.
بااُ ما رو ببخش به خاطر همه کوتاهی هامون ...
من مغرور به خودم که بابا درگیر زخم بستر نشده دو روز بود خونابه میدیدم و نمی فهمیدم چیه تا یه زخم موذی ریز عمیق پیدا کردم.
طفلک بابا رو انقدر این ور و اونور کردم سر شب با این اکسیژن پائین و تن رنجور که پُر از عذابم.
قبلنا صبح زود که بیدار می شدم می آمدم بالا سر تخت بابا که بکش کنار با هم بخوابیم.
یا وقتی دلتنگ بودم و بی پناه حتی بابا اگه خونه نبود میرفتم رو تختش می خوابیدم و خودمو می سپردم به جای تنش.
الان که رو تخت بیمارستانی وسط اتاق پذیرایی بستری ه من چتر شدم رو تختش انگار تنها نقطه امن دنیاست این دو متر مربع.
حکایت زندگی ما شبیه داستان شنل قرمزی شارل پرو شده.
شنل قرمزی خونه ما خودشو تسلیم گرگ ه میدان کرده تا زودتر خودش و مادر بزرگش ( منظور خانواده ) رو ببلعه.
من تو روابطم یا سیاه سیاهم یا سفید سفید
خاکستری بودن و بی خیالی تو روابط مهم زندگیم جایی نداره .
اول فکر میکردم درد مفاصلم بد ترین درد جسمی این روزهایم هست تا انگشت کوچک پایم ترک خورد و آی و وای ام یکی شد اما امروز موقع خرید وقتی کل دست چپم در چهار انگشت و یک انگشت شصت خلاصه شد که حرکت دادنش مساوی شد با گریه وسط سوپر فهمیدم خودم را داغان کرده ام انقدر که خوب شدن این بدن کلی زمان می برد.
نه آب قطع شد و نه برای تعمیر ماشین ظرفشویی آمدند با بابا بستنی زعفرانی میهن سق می زنیم و الکی شکا خنده در می آوریم .
صاحب این وبلاگ این روزها خیلی حرف ها و اتفاقات را سانسور میکند .
بی خودی ناراحتم
بنفشه گفتنی از خستگی ه جسمی و روحی ه