بوس ماهی

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

ان جی

جمعه, ۲۷ تیر ۱۳۹۹، ۱۱:۱۹ ق.ظ

 

بابا رکورد درآوردن "ان جی" در یک هفته رو زده پنج بار در هفته. مهار فیزیکی دستاش برام کار ظالمانه ای محسوب میشه اما صبح که با "ان جی"  بیرون آورده شده مواجه شدم با یه خشم عجیب دستاشو مهار فیزیکی کردم و تمام ترسم از جا گذاری "ان جی" یادم رفته بود و سریع با همون خشم "ان جی" جدید رو جا گذاری کردم و اومدم کنار.

 

 

 

​​​​​​

  • شیرین مهرنیا

درد مفاصل

جمعه, ۲۷ تیر ۱۳۹۹، ۱۱:۱۴ ق.ظ

 

وضعیت بابا تثبیت شده و دیگه از دستگاه اکسیژن ساز استفاده نمی کنه. 

من پر از درد بدنی ام بند بند بدنم درد میکند بیشتر از همه زانوها و انگشتان دستم دیگه بدنم یارای همراهی با بیمار رو نداره. اصرار دارم در اولین فرصت مناسب شمال بریم و از خانواده کمک بگیریم.

دیگه نا ندارم و همین باعث میشه روحیه درستی هم نداشته باشم .

 

 

 

 

 

  • شیرین مهرنیا

باز یه برهه دیگه

يكشنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۹، ۱۰:۳۹ ق.ظ

 

امروز نشستم رو مبل دور و برمو نگاه کردم. درمونده از زندگی که هیچ وقت روی آرامش به من نشون نداده به بردباری و صبر و حل مشکلات حتی با خشن ترین روش فکر کردم .

بلز یه برهه دیگه ...

و

یه جنگ تمام عیار زیر پوستی برا همه چیزها و آدمهای که تو دنیام می خوام .

 

 

 

 

 

 

 

  • شیرین مهرنیا

خسته

شنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۹، ۰۹:۵۱ ب.ظ

 

خسته ام 

میدونی آدم تو خستگیشم دلش همراه می خواد.

 

 

 

  • شیرین مهرنیا

روز به روز سلامتی

چهارشنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۹، ۰۸:۴۵ ب.ظ

 

صبح که بیدار شدم و رفتم طبقه بالا یه لشکر آش و لاش که هر کدوم یک طرف دراز کشیده بودند رو دیدم و بابایی که اکسیژن خونش نرمال بود.

و

بی خبر از جنگ میان زندگی و مرگ بودم.

می دونم این برگشت موقتی ه یکماه بعد یا شش ماه بعد ممکنه تکرار بشه اما خوشحالم هنوز بابام پیش ماست و روز به روز بهتر می شه .

 

 

 

 

  • شیرین مهرنیا

جنگ مرگ و زندگی

چهارشنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۹، ۱۰:۳۹ ق.ظ

 

یادم نمی آد چند شنبه بود، اکسیژن خون بابا از دیشبش به شدت افت کرده بود.

صبح که به هفتاد رسید زنگ زدم به پزشک خانوادگی و گفت متاسف ام داره میره تو کما و باید تصمیم بگیرید که به ونتیلاتور نصب بشه یا نه و گفت خودشو به ما میرسونه.

شبیه جُک بود برام و یه تلنگر و نشستم روی فرش و دستامو رو سرم گذاشتم و پاهامو می کشیدم روی فرش و زار میزدم. خاله گفتنی، خیالم از تو راحت بود که نمی لرزی اما کار من از لرزیدن گذشته بود و خودمو باخته بودم.

صنم و اقبال از هشتپر راه افتادن سمت تبریز

دختر عمو و زن عمو خودشون رو رسوندن 

شب من خوابیدم هنوزم تعجب می کنم چطور در اون وضعیت لباس خواب پوشیدم و در طبقه خودم تخت خوابیدم بدون این که بدانم شب همه بیدارند و با حضور پزشک و پرستار جنگ مرگ و زندگی ادامه داره ....

 

 

 

 

  • شیرین مهرنیا

چنگال مرگ

سه شنبه, ۱۰ تیر ۱۳۹۹، ۰۹:۵۸ ق.ظ

 

خاله بابا رو از چنگال مرگ کشید بیرون 

 

شوکه ایم

 

 

 

 

  • شیرین مهرنیا

خواب پرنده

شنبه, ۷ تیر ۱۳۹۹، ۱۱:۳۳ ق.ظ

 

دیشب خواب می دیدم یه پرنده تو گوشه پاسیو مون گیر کرده و بال بال می زنه و مدام به فکر این بودم چطور بیرونش بیارم اذیت نشه. 

تو خوابم بابا همون پرنده بود .

 

 

 

 

  • شیرین مهرنیا

هوا

شنبه, ۷ تیر ۱۳۹۹، ۱۲:۴۸ ق.ظ

 

بابا هوا کم دارد .

 

 

  • شیرین مهرنیا

مچاله بابا

شنبه, ۷ تیر ۱۳۹۹، ۱۲:۴۷ ق.ظ

​​​​​​

بابا هنوزم که هنوزه نفهمیدم طبیعت چرا با تو اینچنین تا کرد که هم کمر خودت خم بشه و هم هر روزِ روز ما در خودمان مچاله شویم .

 

 

 

  • شیرین مهرنیا