بی پناهی
دارم میرم پدر رو مرخص کنم چون به قول دکترش دیگه نمی شه براش کاری کرد.
خونه رو برا اومدنش محیا کردیم.
ترس تمام وجودمو گرفته
بلایی تو خونه سرش بیاد چه می کنم.
دارم میرم پدر رو مرخص کنم چون به قول دکترش دیگه نمی شه براش کاری کرد.
خونه رو برا اومدنش محیا کردیم.
ترس تمام وجودمو گرفته
بلایی تو خونه سرش بیاد چه می کنم.
دکتر بابا خیلی شیک و مجلسی جوابش کرده .
مگه میشه ؟
قبول مشکل مثانه اش حل ناشدنی است آسپراسیون ریه اش که درمان میشه.
بابا یکم چشاشو وا کرد انگار دنیا رو بهم دادن اول نازشو کشیدم یعد گفتم بااُ جات تو خونه خالیه و بغضم ترکید و های های گریه بهیار بهم یه دستمال کاغذی داد و بعد گوشه روپوشمو کشید و گفت بیا کنار ناراحت میشه اونم گریه میکنه.
شوکه شدم.
گفت بعضی وقتا تو همین سطح هوشیاری اسم شما رو میاریم یا از فامیل های که دوستشون داره میان بالا سرش گریه میکنه .
بمیرم برات بابا
بمیرم
حوصله هیچ کسی رو ندارم. دوس دارم آدمهای این دنیا ساکت باشن .
هنوز شوکه ام از این اتفاق
از بابای که تو دنیای خودشه
دیروز یکی از آشناها گفت بهتره خونه رو کمی جمع و جور کنید تازه اونجا بود که فهمیدم انگار جریان رو شوخی فرض کردم با خنده گفتم نه وضعیت اون همه بد نیست بابا برمیگرده.
اما
مرگ مثل خود خدا از رگ گردن به آدم نزدیک ه.
پدر باید در ای سی یو بستری شود.
باز عفونت کار خودشو کرد .
یعنی امسال هر چی ضد حال خوردم از هدیه های دریافتی تولد بنفشه جبرانش کرد.