بوس ماهی

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

مجمع عمومی فوق العاده

سه شنبه, ۱۶ بهمن ۱۴۰۳، ۱۰:۱۵ ب.ظ

 

 

مجمع عمومی فوق العاده برگزار شد من بودم و آقای وکیل، گزگزه ها یادشان رفته بود  جلسه را !  یک جوری جمع و جور شدند و جلسه جدی جدی بود و در آخر صحبت ها دو راه پیش رو نبود یا دادگاه و مجازات کیفری یا صلح !
 

در جایگاه برنده جریان 
من آدم صلح با شارلاتان جماعت نیستم ! صلح با آدمهای که می دانند و می فهمند چه کرده اند و سال هاست برنامه چیده اند و هر سال با عقل سلیم به روال کار ناشایستشان ادامه داده اند و نتیجه این طمع، جان و سلامتی چند انسان بوده . 

 

من مصالحه نمی کنم
در این کشور که قانونش از عدالت بویی نبرده با علم به هر آنچه ممکن است پیش بیاید من دادگاه و مجازات محرز کیفری رو انتخاب می کنم .

لذتی که در انتقام است در بخشش این جنس آدمها نیست !

 

 

 




 

  • شیرین مهرنیا

رفتارهای نادرست

سه شنبه, ۱۶ بهمن ۱۴۰۳، ۰۹:۵۸ ب.ظ

 

 

رفتارهای نادرست خواهرم با من ، حالم را بدجور دگرگون کرده . در تنهایی خودم از هر طرف که چارقد حال خوبمو میگیرم که خودم را جمع و جور کنم چارقد از دستم سُر می خورد.

 

 

 

 

  • شیرین مهرنیا

ای آنکه طلب کار

سه شنبه, ۱۶ بهمن ۱۴۰۳، ۰۱:۳۵ ب.ظ

 

 

ای آنکه طلب کار خدایی به خود آ

از خود بطلب کز تو خدا نیست جدا

اول به خود آ چون به خود آیی به خدا

اقرار بیاری به خدایی خدا

 

شاه نعمت الله ولی 

 

 

 

 

  • شیرین مهرنیا

اینجا مال منه

يكشنبه, ۱۴ بهمن ۱۴۰۳، ۰۱:۵۸ ب.ظ

 

 

چقدر خوب که آدمها دیگر وبلاگ نمی خونن !



 

  • شیرین مهرنیا

چیکو شرحه کن

يكشنبه, ۱۴ بهمن ۱۴۰۳، ۰۱:۵۷ ب.ظ

 

 

 

چیکو طوطی ما است ! ما یعنی من و بابک ! طفلِ باباسی و ماماسی اش است !
پدربزرگ و مادربزرگ و عمو و دایی و خاله هم دارد!
تازه یک برادر یا شاید خواهر به نام جولان دارد که در طبقه پایین زندگی می کند.
چهارده ماهه است و از نژاد گرینچیک و یلو ساید  !
حرف زدن یادش ندادیم چون معتقد بودیم. طبیعتش را نباید دستکاری کرد که به خواسته ما حرف بزند یا معلق بزند اما معلق می زند هیچ ، حرف هم می زند و قلمبه ترین کلمه ای که می گوید بوس صبح گاهی است !

شعار زندگی اش این است دلم بخواهد یک کاری را می کنم دلم نخواهد نمی کنم دهان سرویس ها !

تازه گی ها حمله می کرد. گاز می گرفت. خون و خون ریزی راه می افتاد . جنگ جانانه و تن به تن و  فهمیده ام در سن بلوغ است و علت گازوییل شدنش همین هورمون های درب و داغان سن بلوغ اش است. هنوز برای آزمایش ژنتیک و تایین جنسیت اقدامی نکرده ایم اما یحتمل پسر است !
دبدارهای گه گاه با جولان عصبی ترش می کند و قربانی کیست ماماسی ! تا همین دیروز بود دماغ به دماغ هم زندگی میکردیم الان او در قفس من سر جایم نشسته ام و از دور برایم منقار می ساید !
و اگر این روزها از من بپرسند از که یا چه می ترسی می گویم : چیکو !!!! 

 

 

 

 

  • شیرین مهرنیا

فلان می شود 6500

يكشنبه, ۱۴ بهمن ۱۴۰۳، ۰۱:۴۶ ب.ظ

 

 

دیروز یک استادی بهم گفت هزینه فلان و فلان و فلان می شود 6500

و

من در ساعتی در شب بودم که مغزم شل و بی رمق نفس می کشید و غر می زد که شش هزار و پانصد این حرفها را ندارد که 

یک ساعت بعدش و تصویر ابعاد فلان و فلان و تعمیرات یادم افتاد اما باز دو به شک این محاوره بی صفر بودم و از استاد پرسیدم شش هزار و پانصد یا شش ملیون و پانصد هزار تومان ؟
گفت شش ملیون و پانصد هزار تومان 


 

محاوره های اقتصادی هم شل و بی رمق شدند، صفر ها بی معنی دیگه رده بالا بازی میکنیم با اعداد رده پایین !

 

 

 

 

  • شیرین مهرنیا

گر بر در دیر

شنبه, ۱۳ بهمن ۱۴۰۳، ۰۴:۰۱ ب.ظ

 

 

.

گر بر در دیر می نشانی ما را

گر بر ره کعبه می دوانی ما را

اینها همگی لازمه هستی ماست

خوش آنکه ز خویش وارهانی ما را

.

.

ابو سعید ابو الخیر

 

 

 

  • شیرین مهرنیا

سیزده سال

پنجشنبه, ۱۱ بهمن ۱۴۰۳، ۱۱:۰۹ ب.ظ

 

 

سیزده سال پیش در بحبوحه شروع بیماری پدر نوشتم :

 

زنده گی گاهی ترکیبی از

پــَــــــــــر

و

تـَـــبـــــــر

می شود !

 

 

 

 

  • شیرین مهرنیا

تو این خونه همه گاز

چهارشنبه, ۱۰ بهمن ۱۴۰۳، ۰۴:۴۱ ب.ظ

 

تو این خونه همه گاز می گیرن چیکو،  جولان، حاضر آقا طلا !
حتی من ....

 

 

 

 

 

  • شیرین مهرنیا

اگر ساعت نوزده، شب

شنبه, ۶ بهمن ۱۴۰۳، ۰۹:۳۲ ب.ظ

 

 

اگر ساعت نوزده، شب حساب شود، امشب به خاطر گاز های یک طوطی پونزده سانتی به گریه افتادم، از خشم نفسم بند آمده بود و پناه بردم به آرام بخش و با صدای بغض گرفته برای کسی ویس گذاشتم و کمک خواستم و آخرهای پیام صوتی بغضم تبدیل شده بود به گریه و چیزی شبیه فریاد که می گفتم : من دارم سعی می کنم از نگاه طوطی این دنیا را ببینم اما  دردم می آید وقتی تکه ای از دستم یا صورتم را می کند اعصابم بهم می ریزد .

بعدش فکر کردم دلم می خواهد الان با چه کسی چای بخورم یاد دشتی افتادم و باز زار زدم که مُرده .

 

و آخرش برای کسی نوشتم : بین جان من و پیراهن من فرقی نیست هر یکی را که برایت بکنم می‌میرم. 

و باز گریه کردم .


که تلفن زنگ خورد. ساعت نه شب شده بود و باز گریه کردم که آدمها چرا حواس شان نیست نه شب برای من یعنی نصف شب ! نمی دانند مگر من خوابم !!!!!

 

 

 این همه زار زدن و کوفتن به سر از یک گاز طوطی شروع شد !

 

 

 

 

 

 

 

  • شیرین مهرنیا