نمک و ترس
حالمو که میبینه یه دستمال کاغذی میچپونه زیر بالشم میگه فردا باید ترست رو ازت بگیرم ( یه اصطلاح ترکی ه )
می خندم و میگم نمی ترسم من فقط بابا رو می خوام .
حالمو که میبینه یه دستمال کاغذی میچپونه زیر بالشم میگه فردا باید ترست رو ازت بگیرم ( یه اصطلاح ترکی ه )
می خندم و میگم نمی ترسم من فقط بابا رو می خوام .
بابا زمین گیر شد.
یک جمله ساده است که گویا دنیا را بر سرم کوبیده اند .
موندم چطور می تونی پاتو بگذاری تو این خونه ؟
اما
یادت نره عضو این خانواده نبودی و نخواهی شد .
یه چند جلد کتاب بیشعوری باید بخرم برا خاندانتون بفرستم .
به همون قبله ای که مقدس میدونی و مسلمونی شو می کنی قسم که نامسلمون تر از تو و بی اخلاق تر از خودت خودتی.
توی یک ظرف شکلات میریزم. توی کاسه خرما و از خودم میپرسم ظرف های نارنجی تو را یاد چه می اندازد.
جواب نارو خوردن.
همیشه وقتی ناخوبم از آدم هایی که دوستشان دارم یا کارهای دوست داشتنی ام دور می شم. دلیلشو نمی دونم شاید نمی خوام حال بدم رو بالا بیارم که بعد دستمال بگیرم بسابم برا تمیز کاری.
همیشه این رو گفتم
همیشه خواستند کسانی که این وضعیت رو بهم بریزن به حساب همدلی
و من بدتر شدم که هیچ از آدمهای دلسوزم بیزار شدم .
دلم برای بنفشه تنگ شده.
آن جور که رسمی با یک نوشیدنی می نشستیم و غیر رسمی حرف می زدیم. من احمقانه هایم را برایش میگفتم و هر بار به من تذکر می داد یک جای بهتر برای سیگار کشیدنم پیدا کنم که بو و صدا فندکش کمتر باشد. بعد بحث می کردیم از همه جا، حتی در مورد آدم ها در مورد آینده پدر مادر ... یارمون ...
شمال و خستگی هایش
غیبت هم می کردیم
اما باز دور میزدیم از دنیا و نظریه های دنیایمان می گفتیم و آن چه ممکن است با این نوع حرکت بهش برسیم.
شنفتنی های مرا دوست نداشت اما مرا چرا ....
حالا هم خاله تاجدار شدم باز همانیم و همان فقط می گوید اینبار بایست تا بیایم تبریز قدم از قدم برداری می رنجم. یک آذر ماهی قُد ....
کاش زودتر بیاید که ما رسمی بنشینیم و غیر رسمی بحرفیم و من گاهی فحش بدهم و او بپرسد معنی اینی که گفتی چیست ؟
هر انسانی لحظات جهنمی دارد. چشمهایش بی حالت می شود و نمی تواند بر چیزی تمرکز کند. قلبش دردناک می تپد و روحش هزار تکه شده . من از این لحظات کم ندارم و پناهم شنفتنی است.
شنفتنی خلسه مهربانی است که دست مرا می گیرد و در حال موهایم را شانه می زند و میگوید ببین، بشنو، در حال باش.
وسط بلبشو مراقبت از پدر، رمان خواندن سخت است چه برسد به زبان خواندن اما می خوانیم وسط سرو صداها و دویدن ها