خسته نا خوب
امروز تو مطب دکترِ بابا تو خلسه خودم باورم شد همش خیال ه که حالم خوب ه اتفاقن روحا خیلی خسته و داغون م. انقد که یادم رفته مسیر زندگی خانوادگی، عاطفی، آیندم رو گم کردم .
امروز تو مطب دکترِ بابا تو خلسه خودم باورم شد همش خیال ه که حالم خوب ه اتفاقن روحا خیلی خسته و داغون م. انقد که یادم رفته مسیر زندگی خانوادگی، عاطفی، آیندم رو گم کردم .
چشماش مهربونه، خنده اش دل دل دل
اما
بین این چشا و خنده ها یه حسی هی جووونه میزنه که نکنه از من بگیرنش
نکنه
نکنه
؟؟؟؟؟؟؟
آهنگ میرزا کوچک خان را گوش می دهیم، تاریخ جنگل را می خوانیم و دل مان می لرزد برای آن خاک و میرزا و همرزمانش ...
حال پدر بد است
مگر حال ما خوب است ؟
نوچ
خودمم فک نمی کردم شلغم پخته یه روزی بشه زخم خاطرات و زهر هلاهل ....
به قول یکی از دوستا نیازمند رفرشم
رفیق دل از کجا، جان از کجا، رفرش از کجا؟
بی کاری اذیتم می دهد و عجیب این که زیر بار هر کاری نمی روم.
کارم را دوست داشتم، قضیه آینده و شرایط جدید حکایت سوائی بودو علت اصلی کار نکردن ام نبود. علت کار نکردنم اذیت خودآگاه و شاید ناخودآگاه از طرف کسانی بود که اسم دوست را یدک می کشیدند.
آن روزها ....
رفتارشان .... فراموش نشدنی است.
پسر عمو گفتنی: اوضاع سیاسی خاورمیانه و همسایه های ایران و خود ایران به گونه ای هست که شیرین فردا میره عضو یه نهاد بین المللی می شه و بعد برا ماموریت می فرستنش ایران!!!
تاوان بده زندگی و اعمال این و آن و خودمان شدیم .
خلاص ....