دنیا دار مکافاته؟
چند سال بود صبر کرده بودم برا این سوتی ؟
پنج سال؟ شش سال؟
عجیب شادم .
چند سال بود صبر کرده بودم برا این سوتی ؟
پنج سال؟ شش سال؟
عجیب شادم .
خبب
من شدم کابوست، با شکایت ازت دیگه نمی تونی قسر در بری. خوشحالم گیرت انداختم .بترس تا میتونی بترس. شش ساله منتظر همچین روزی ام و این شروع جنگ ه .
گاهی وقتها بدون این که بفهمی پریشون می شی و زمان و طبیعت با زبون خودش بهت میگه چرا ....
امید دارم عاقبت این پریشونی خیر باشه و از این دد و درد راحت شم .
یک انسانی در زندگی من بود؟ هست؟ خواهد بود ؟؟؟؟؟
که کل دنیای مرا بهم ریخته. روح. روان. جسم. رابطه ام با ادمها را .
شاید به جای انسان باید بگویم یک دد، یک درد در زندگی من بود، هست که میخواهم نباشد از بیخ و بن .
امروز به فرشت گفتم کاچی درست میکنی برام؟ گفت مگه چله نداری؟ گفتم خوب نیستم و توضیح دادم چرا
بردتم آشپزخانه و به مقدار خیلی خیلی کره تو ظرف ریخت و آرد را گفت تفت بده بعد آب بریز روش. منم خلاقیت به خرج دادم و هل سابیده و گلاب بهش اضافه کردم تا قل قل کاچی در اومد و قابل خوردن شد. شکر و دارچینم گذاشتم دم دست هر کس به مذاق خودش استفاده کند.
خوش طعم بود و مادر اولین اشارت را به من داد که باید یاد بگیری آشپزی را، همه چیز میوه و عسل و سالاد و سویا تکه ای نیست ....
درست میگفت
اما راستش آشپزی گیاهی چیز دیگری است.
خب واکنش و رفتار و سوال آدمها هر چقدر بی منظور باشه، ممکنه سو تفاهم بزرگی رو ایجاد کنه .
حس ام این ه این روزها بهتره دنبال کار بگردم و درس خوندن اولویت دومم باشه .
یکی دیگه از آرزوهام این ه یه مدت تو خونه رهنما محله زندگی کنم.
ازش می پرسم خوب من نبودم تو کجا بودی، تو چرا نیامدی ؟
گفت غرورش اجازه نمی داد!!!!
این هم عاقبت یه دوستی و آشنایی چهارده پانزده ساله .
مچاله شدم .
دوست ترین این روز ها سال نو شخصیت مبارک .
بغل و بوس از تبریز تا استانبول.