می خواهم جا بمانم
استانبول آشنا و رفیق و عاشق است، آدمی می خواهد کاشانه اش باشد .
استانبول آشنا و رفیق و عاشق است، آدمی می خواهد کاشانه اش باشد .
این که عزیزترینت رو به خاطر سبک زندگی که انتخاب کردی اذیت بدن عین عین عین نامسلمانی ه
نمی بخشمت
چقدر منتظر به دنیا آمدن کارن بودیم
کارن آمد
اما
انگار از دیار آسمان هاست
خواهان صبرم و خیر برای نرگس و شهاب عزیزم هستم.
این که تو یه دوره بعد یه ناخوشی عجیب حافظه ات مختل میشه و هیچی یادت نمی آد و با گذر زمان اتفاقا رو بهت یاد آوری می کنن عین یه پتک تو سرم می خوره و حس می کنم دو باره تعادلم به ضربه ای بنده که آشوب بشم
استانبول به من لبخند می زند دلبرانه
با لبخند نگاه تو، با لبان خندان تو، با چشم های تو ...
تو هفت روز، فقط هفت روز نه تا فرشته پَرپَر بشن.
ابوالفضلِ تو هم بین اونا باشه .
بارو بندیل می بندیم تا با دلنوازترین همسفر برویم سرزمین عثمانی را بگردیم و بخندیم و از آرزوهامون برا همدیگه بگیم
این اواخر دو بار از حال رفتم. من چیزی نفهیدم نیستی لذت بخشی بود، اما دیگرانم را اساسی نگران کردمو
از آن روز می گذرد که بدنم لمس شده بود و بعد دست و پا و آخرش صورت و کامم
بهترم و من ترسو همیشه تو این اتفاقت مرگ را می بینم، مرگ ی که از هیچ فردی دور نیست و هر لحظه می تواند در ذهن و بدن کسی جاری شود.