خیلی سخته
خیلی سخته به یه تین ایجر فهموند خونه ش با همه مشکلاتش و اتفاقات داغونش امن تر از بیرون ه .
خیلی سخته به یه تین ایجر فهموند خونه ش با همه مشکلاتش و اتفاقات داغونش امن تر از بیرون ه .
حس می کنم تمام دوست داشتنی هامو دارم از دست می دم. درستش اینه ذهنم داره اینو بهم القا میکنه باید از دستشون بدم. این جا، این درون من جهنمی بر پاست که می سوزاند و میسوزاندم .
ما که از عرش و فرش بی خبریم و زبانشان را نمی دانیم اما بلعکس آنها زبان مرا خوب می دانند ذکر یونسیه را گذاشتند روی قلبم و گفتن یه چله برو ....
ما هم گفتیم به چشم از فردا چله ام شروع می شود.
هو النور
آلزایمر یا دمانس بی رحم ه. آروم آروم عزیزت توانائیشو از دست میده و برای نشستن، پا، شدن، حمام و دستشوئی رفتن، غذا خوردن، حتی آب خوردن نیاز به کمک یکی داره.
همه سختی ها و هزینه های درمان به کنار
تو فقط میخوای بیمارت آسوده و راحت باشه و بخندد و بیماریش پریشانش نکنه.
باهاش بتونی حرف حرف بزنی هر چند متوجه نشه. شنوا باشی و سعی کنی اون دو سه کلمه ای که می گه رو بهم ربط بدی بگی حله آره و ....
اما
این وسط یه چیزی دل آدمو بد می سوزونه «چشم های مظلومش» میخوای تا ابد عریزت رو بغل کنی و اون چشمهای که تمام کلمات دنیا و افعال دنیا توش زندانی ه رو ببوسی .
امان از «چشمهای مظلوم» که یه گوشه نشسته و نمی تونه حرف بزنه و فقط نگاهت می کنه و لبخند می زنه و تا ابد می تونه "عاشق" و "ویرون" ت کنه.
کسی چه میدونه خدا از زنده بودن بنده اش چی می خواد.
یه مرز خیلی باریکی هست بین دوست داشتن و فضولی
یه مرز باریک دیگه هست بین خرافات و باور آدمها
آدمی دچار حیرت می شود. تصمیمی گرفتم از زبان انسانها اشارت میرسد که فعل نکو ست.
یا خدا
من گفته بودم حاضر نیستم یه روز بیشتر زندگیمو به پای کسی بسوزونم، چه برسه به سال ها ...