شفا نخواستم
بابا که بد حال می شود از پا می افتم. چشمهایم نمیبیند. لال می شوم. صداها صوت های بی معناست. یا توی بغلم میگیرمش یا یک گوشه توی خودم مچاله ام.
بابا که بد حال می شود از پا می افتم. چشمهایم نمیبیند. لال می شوم. صداها صوت های بی معناست. یا توی بغلم میگیرمش یا یک گوشه توی خودم مچاله ام.
اسم چند تا کتاب گفتم و ازش پرسیدم کدوم رو بخونم گفت خواجه تاجدار . کتاب را که باز کردم گفت همانطور که میدانیم ....
همین جمله فراریم داد و از پشت میز پا شدم.
من هیچ نمی دانم.
آن عده از مردانی که زنده ی مرده اند، که فقط زنده اند ولی زندگی نمی کنند ، عضو از دست داده، یا نخاعی شده یا از همه بدتر موجی و دست به گریبان با مشکلات جانسوز روانی هستند، بالاترین تاوان را پس می دهند، چه خودشان و چه خانواده شأن. این ها کسانی هستند که در نهایت سر بلندی به مرگ تدریجی توام با شکنجه محکوم اند، و بیشتر مواقع کسی از احوال شأن خبری ندارد؛ چون یا گوشه بیمارستان ها و آسایشگاه های روانی زندانی اند یا کنج خانه شأن و میان اعضای خانواده شان که در رنج و شکنجه ی تدریجی آن ها شریک اند، همین و بس.
در طبیعت فاجعه وجود ندارد.
آن چه انسان را از حیوان متمایز می کند، این است که حیوان هیچ بنایی برای آینده اش نمی سازد.
باید کشتار دسته جمعی وسیعی راه بیفتد تا سطح دانش انسان بالا برود.
چه احساس عجیبی است وقتی آدم میبیند مرگ و زندگی اش دست خودش است لحظه ای بی همتا برای پی بردن به این حقیقت که عمر ،در ترس به پایان رسیدنش می گذرد.
جذابیت هیچ ربطی به زیبایی ندارد.
معلول بودنم را با کمال میل می پذیرم، ولی این از دست دادن حس چشایی و بویای، آن هم برای همیشه، تحمل ناپذیر بود.
زن توی زندگی ما یک جور تجمل است نباید به ذهن مان راهش دهیم.
اتاق افسران
مارک دوگن
پرویز شهیدی
عصبی ام
مسیج و بعد تماس محک باهام کلا حالمو بد کرد .
کاملا حس اینو دارم این همه مدت از عمرم آدما فقط ازم دزدیدن چه همکارش چه دوست پسرش چه عشقت چه همسایه چه غریبه
چقدر با آدمهای بی خودی زنده گی کردم . چقدر باور شون کردم . چقدر صادقانه با تمام وجود براشون بودم
خُب که چی
هیچی...
دیروز به نینا میگفتم روزی که شنیدم مبتلا به کرونا شدم خیلی خوشحال شدم چون با همه احتمالات بدی که ممکن بود از نظر جسمی سرم بیاد بالاخره خانه خلوت می شد و من به مطالعات و درس خواندنم نظم می بخشم حتی وقت صرف کردن با خانواده ام چیزی که خیلی وقت بود دور بود اما کرونا سبب شد باز برگردیم به زندگی چهار به اضافه یک نفر .
وکیل بی خیال کارهای من دشه چون از نظرش کارم به جای نمی رسید
دونستن این کارش عین پتک بود
گیجم
کمکم
میخوام گریه کنم
مستأصل شدم
و
از دوست و وکیلم بریدم .
این همه وقت چرا به من نگفته بی خیال شده تا من خاکی بر سرم بریزم
اطمینانم به یک دوست و یک وکیل از هم پاشید.