بوس ماهی

آخرین مطالب

۳۹ مطلب در خرداد ۱۴۰۴ ثبت شده است

خرافات

سه شنبه, ۱۴ خرداد ۱۴۰۴، ۰۴:۰۴ ق.ظ

 

 

روغن داغ که پاشید روی دستم، سوختم و سوختم و سوختم 
و
دروغ چرا
فکر کردم تاوان کدام گناه است؟!!!
اینکه با خجیر دست دوستی ندادم ؟ اینکه دل کسی را شکوندم ؟ یا آرزو کسی بود که دست و دلم بسوزد ؟ 

شاید هم درد جان و دل کسی است که باید می فهمیدمش ....
وارد وادی خرافات دارم می شم به سلامتی 








 

  • شیرین مهرنیا

اینهمه سال رفتیم

سه شنبه, ۷ خرداد ۱۴۰۴، ۰۶:۱۷ ب.ظ

 

اینهمه سال رفتیم و آمدیم . کوتاه نیامدیم . مصالحه هم نکردند و نکردیم. 
ایستادیم
اینهمه سال یک طرف 
جلسه امروز در شرکت و آمدن نماینده مالی بخش سرپرستی به شرکت یک طرف. فرد محجور در قانون ما حکم کودک یتیم را دارد و دادگاها در این مورد بسیار بی رحم هستند بخصوص اگر شرکا امانت دار نباشند.

 

راستش مرحمتی به شرکا پدر ندارم، دیگر ادب را هم رعایت نمی کنم آنها هم اصلن دل خوشی از من ندارند اما عمیقن حس درد دارم از اینکه افرادی هم سن و سال پدرم به آن فلاکت افتاده اند.

 

 

 

 

 

 

  • شیرین مهرنیا

Turkuler kadar

دوشنبه, ۶ خرداد ۱۴۰۴، ۱۰:۵۴ ب.ظ

 

 

Turkuler kadar uzun yaşa

 

 

 

  • شیرین مهرنیا

آخ اگر فردا

دوشنبه, ۶ خرداد ۱۴۰۴، ۱۰:۴۸ ب.ظ

 

آخ اگر فردا گزگزه اجازه ورود ما به کارگاه رو نده بازی می شود همون جوری که من دوست دارم. 


و
من هیجان را دوست دارم .




 

  • شیرین مهرنیا

عین اون جمله فیلم

يكشنبه, ۵ خرداد ۱۴۰۴، ۰۷:۲۳ ب.ظ

 

 

عین اون جمله فیلم سوته دلان که روضه خودتی، گریه کن نداری.
روضه خودمم و گریه کن ندارم اما دلم و چشمم پُر اشک ه و تمومی نداره !

 

دستمال کاغذی تو مشتم نشستم و هی اشک پاک می کنم . اعتصاب دارو هم کردم و داروم نمی خورم انگارک تصمیم گرفتم من باب روحی خودمو سقط کنم !

 

 

 

 

 

  • شیرین مهرنیا

از اون وضعیت خوبا

يكشنبه, ۵ خرداد ۱۴۰۴، ۰۷:۱۹ ب.ظ

 

 

ایلیا و اهورا کنار هم نشستن و دارن ماینکرافت بازی می کنن .

 

 

ته نوشت : از اون وضعیت خوبا، از اونا که میگی من و اینهمه خوشبختی ؟ از اون لحظه های خوب با جون دلات 

ته نوشت دو : از مراسم عزاداری ایلیا رو کش رفتم ! 

 

 

 

  • شیرین مهرنیا

باید می رفتم مراسم

يكشنبه, ۵ خرداد ۱۴۰۴، ۰۷:۱۰ ب.ظ

 

 

باید می رفتم مراسم عزاداری
مراسم عزاداری تو تالاری خارج از محدوده شهر بود 
یک و‌نیم کیلومتر سربالایی 
دم نگهبانی تالار دو تا خانم پیاده رو سوار ماشین کردم تا این مسافت رو پیاده طی نکنن از وقتی نشستن تو ماشین تا پیاده شن دعا م کردن و دعا م کردن تا دم تالار عزاداری که اونها پیاده شدن و رفتن تو تالار و من ماشین رو پارک کردم و راه افتادم سمت در ورودی تالار.
اولین قدم رو که برداشتم پام گیر کرد به جایی و نقش زمین شدم و پیرهنم برگشت رو سرم و یه کفشم از پام در اومد و پرت شد اون سمت 
آدمهای دور و بر اومدن سراغم و جمع و جورم کردن . یکی آب می اورد یکی لنگه کفشمو و منم از جام تکون نمی خوردم و اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که دعا هاشون چه زود مستجاب شد.

 

 

 

 

  • شیرین مهرنیا

شعرى که اندی

شنبه, ۴ خرداد ۱۴۰۴، ۰۲:۵۳ ب.ظ

 

 

شعرى که اندیشه‌اى را منتقل نکند یا احساسى بر نه انگیزد به چه کار مى آید؟ من همیشه گفته ام ،بر این عقیده نیستم که هر چیز زیبا مفید و ارزشمند است بَل معتقدم هنر که مى تواند چیز مفیدى را زیباتر عرضه کند و به آن قدرتِ نفوذ بیشترى بدهد باید از خنثی بودن شرم کند. قصدم مطلقاً این نیست که خواستِ خود را با باید و نبایدها به دیگران تحمیل کنم

اما فضیلتِ هنرمند این است که در این جهان بیمار به دنبال درمان باشد نه تسکین، طبیب غمخوار باشد؛ نه دلقکِ بیعار.

 

 

احمد شاملو در یک گفتگو 

 

 

 

 

  • شیرین مهرنیا

آقا مجی

شنبه, ۴ خرداد ۱۴۰۴، ۱۲:۱۴ ب.ظ

 

 

آقا مجید تو رو چه به روضه، روضه خودتی، گریه کن نداری، وگرنه خودت مصیبتی، دلت کربلاس! 


سوته دلان

علی حاتمی 



 

  • شیرین مهرنیا