بوس ماهی

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۶۷ مطلب با موضوع «بیماری ناشناخته مغزی» ثبت شده است

تو کت ام نمی ره

چهارشنبه, ۷ خرداد ۱۳۹۹، ۱۰:۳۴ ب.ظ

 

 

تو کت م نمی ره. آهورا چهار ماهه بود و بابا تو شمال سر حال و قبراق بود.

حالا آهورا نه ماهشه و بابا تو این وضعیت ... خون ریزی و زمین گیری و ...

 

 

 

  • شیرین مهرنیا

با گریه

چهارشنبه, ۷ خرداد ۱۳۹۹، ۰۹:۵۶ ق.ظ

 

با گریه و عذر خواهی و زدن تو سرم که چی کار کنم یه رگ از پاش گرفتم . 

 

 

  • شیرین مهرنیا

رومینا

چهارشنبه, ۷ خرداد ۱۳۹۹، ۰۹:۵۳ ق.ظ

 

 

بیا داستان را وارانه کنیم.


دخترت با مردی فرار کرده اما برگشته خانه و تو احساس میکنی ناموست لکه دار شده و نمی توانی سرت را در محله و شهرت بلند کنی. 
اهل گفتگو با دخترت نیستی 
اهل تحمل سختی ه نیش و کنایه موقت هم محله ای ها و به خیالت کل مردم شهر نیستی.
مدام در ذهنت نشخوار میکنی ناموست لکه دار شده .


چرا برای حل این شرم درونی به جای کشتن دخترت فکر کشتن خودت را نکردی؟ 


چرا به جای رومینا خودت را نکشتی ناپدر؟

 

 

 

 

  • شیرین مهرنیا

دلم برا بابا ثابت

سه شنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۹، ۰۹:۱۹ ب.ظ

 

دلم برا بابا ثابت و صامت به چشم های بی امیدش خونه .

حال روحیم بسته به حال باباس. باز دارن انگار از ته چاه پاهامو می کشن پائین.

 

 

 

 

  • شیرین مهرنیا

دردم میاد از دردش

سه شنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۹، ۰۱:۱۶ ب.ظ

 

 

چند روزه نتونستم برای بابا رگ بگیرم و سرم بهش تزریق کنیم هر بار با آه و ناله درد رو تحمل میکنه منم تلاشمو میکنم اما نمی شه . چرا ؟ نمی دونم ...

بعد این اتفاق انقد حال روح و روانم منقلب میشه که یکی باید جمع ام کنه .

 

 

 

 

  • شیرین مهرنیا

بابا نشسته بود رو یه

چهارشنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۰:۳۱ ب.ظ

 

بابا نشسته بود رو یه صندلی وسط خونه رفتم پیشش گفتم بیا دستتو بده راه بریم دستمو سفت چسبید و بوسید.

غش کردم براش.

 

 

 

 

  • شیرین مهرنیا

روزها معمولن

جمعه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۲:۱۹ ق.ظ

 

 

روزها معمولن خسته و کلافه ام دنبال یه گوشه ای هستم که بخوابم، شبا اما خونه سهم منه مدام به بابا سر می زنم و قایمکی از راه برانولش بهش ویتامین تزریق می کنم و شنفتنی گوش می دم و مثل قدیما دور خودم می چرخم و به تمام خونه سر می کشم و معمولن تو سکوت خونه همیشه چند تا خیا شور رو خرت خرت می خورم و آخرش رو یه مبل می خوابم ( قابلیت خوابیدن رو کاناپه و مبل دو نفره و حتی یه نفره رو دارم) تا صبح بشه و آفتاب نزده بیدارم بار و بندیلمو که می بندم و از کنارش که رد می شم و می گه هی سلام!  
و من دو تا دستمو قاب می کنم دور صورتش و می بوسمش و قربونش می رم و اون منو فقط نگاه می کنه و اون لحظه یه لحظه عجیب ه خستگی و ملال روز شروع می شه در حالی که از عشق قلبم می تپه به خاطر حال بهتر بابا ... زندگی صدام می زنه بیدار باش.

 

 




 

 

  • شیرین مهرنیا

اِدم

جمعه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۱:۰۱ ق.ظ

 

هر چی رگ می گیرم از بابا اِدم میده. خیلی ناراحتم از این که مسبب درد پدرم.

 

 

 

  • شیرین مهرنیا

سرم تراپی

پنجشنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۲:۱۰ ب.ظ

 

​​​​​​بابا بعد سرم تراپی اساسی به تحویز خودمان و شستشو مثانه باز به تجویز خودمان بسیار حال خوب شده.

کلا حالشو خریدارم.

 

 

 

  • شیرین مهرنیا

ناله نکن

سه شنبه, ۹ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۴:۴۱ ق.ظ

 

 

بابا چرا این همه تو خواب ناله میکنه از فردا علاوه بر مسئولیت هام باید یه تایم ماساژ و پیاده روی براش بگذارم.

 

 

 

  • شیرین مهرنیا