سُرسُره
این دیگه اسمش زندگی نیست. این که یه سرسره راه بیفته تو قلبت و هی سُر بخوره و نفستو بگیره. نمی دونم کی ظرف صبر و آرامش ام سر ریز می شه .
این دیگه اسمش زندگی نیست. این که یه سرسره راه بیفته تو قلبت و هی سُر بخوره و نفستو بگیره. نمی دونم کی ظرف صبر و آرامش ام سر ریز می شه .
و تو ندانستی ترس با عشق جور در نمی آید ...
شاید هم نخواستی بدانی .
یعنی از امروز نگم قدرش رو ندونستم. داشتم موسیقی گوش میدادم. شنفتنی همیشه پناه من بوده در بدترین و بهترین لحظات یه لحظه به ذهنم رسید بابا رو هم شریک شنفتن بکنم. یه هدست تو گوش من بود یکی تو گوش اون ... همه چی گوش دادیم از تورکو تا شجریان تا اهنگ های که اهورا دوست داره .
یکهو بابا بلند شد دستمو گرف و گفت تو عروسی
بازی شروع شد گفتم آره و دستمو بگیر ببرم وسط مهمونی ... خب بابا وقتی سر حال ه فقط میچرخه تو خونه اینبار سرحال نبود اما منو میخواست برسونه مهمونی و دستمو گرفت و راه افتادیم خونه رو صد بار دور زدیم و همدیگه رو بوسیدیم .
خیالات برم داشت، می دونم مریضی و خوب نیستی اما امید دارم وقتی عروس شم دست تو دست تو از خونه بیرون بیام و تو منو ببری پیش داماد و دایی تقی سخنرانی کنه و بگه خوشحالیم که خانواده رهنمائی بزرگتر شد با این پیمان .
و
بخندیم و بنوشیم و برقصیم .
صبح یه آقایی داشت آشغال های منزلش رو می برد. حتمن میخواست بندازتش تو سطل زباله شهرداری، یه لحظه وسط کوچه موند و کل نون آی تو نایلون زباله رو برا پرنده ها ریز ریز کرد.
یکی تو کوچه مون هست که تو این برف به فکر پرنده هاست.
نمی دونم این چه حکایتی است بعضی افراد که درگیر ادبیات و.موسیقی و شاخه های از هنر هستند در گیر فساد اخلاقی هم هستند.
هنرشان هم بهانه این فساد ....
به قول دوست عزیزم تاتا زندگی شخصی آدمها به ما ربطی ندارد، آنچه میان چهار دیواری خانه با یار و همسر و هم خوابه شان اتفاق می افتد.
اما از دید من وقتی این بی بند و باری تبعاتی در جامعه داشته باشد. قربانی بی فریاد بسازد و چرخه هی بچرخد یک جای کار بد می لنگد همان جا که باید دست و پای این افراد چه هنرمندان به معنا حقیقی چه هنرمند مابان را باید بست.
بد بختانه قربانیان بی صدای این هنرمند آن دخترکان و زنانی اند که در مواجه با قانون خودشان اولین مجرم قانونی هستند.
هر کدام از ما ممکن است قربانی آن بی صدا هتک حرمت این انسانهای سخیف باشیم و من هنوز نمیدانم در این سیستم بیمار باید جنگید یا عقب نشست .
خب حال بابا این گونه هست که مراقبت بیست و چهار ساعته لازمه و من و مادر در این بیست و چهار ساعت نفله می شیم. کاملا مشخصه به کمک نیاز داریم. نه پرستار که پدر قبولش نمیکنه یه آشنا ....
و بدترین وجه این اتفاق این ه من همه چی مو دارم می بازم، تایم درس خوندن و خلوتم
و رابطه ام با یارم که نمی تونم براش وقت سوا کنم.
باید فکری به حال چهار چوب زندگی مون بکنیم .
شرایط زندگی و نگهداری از بابا انقدر سخت و پیچیده شده که گدایی دو ساعت خواب رو میکنم .
از دیشب صدای کیکاووس یاکیده که بانو را صدا می زند توی گوشم میپیچید تا الان.