سفر زنجان
سفر با همسفر
مبدا تبریز
مقصد سلطانیه، گنبد سلطانیه، زنجان، رستوران پلو، مس فروشی
سفر با همسفر
مبدا تبریز
مقصد سلطانیه، گنبد سلطانیه، زنجان، رستوران پلو، مس فروشی
به خاطر اشتباه آشکار من از دستم دلخور بود . نگاش کردم نگاهم نکرد. دستمو گذاشتم رو پاش دستمو نگرف
مطمئن شدم خیلی دلخوره و سعی کردم از دلش در بیارم که نمیدونم موفق شدم یا نه
اما
به خودم قول دادم همیشه دستش که سمتم دراز میشه رو بگیرم حتی اگه با هم قهر قهر قهر باشیم.
یکی از آرزوهای دست نیافتنیم این ه سه روز خونه بمونم و بخوابم شب صبح ظهر .
آخه یه نی نی ده روزه چطور میتونه خودش شیشه شیرش رو دس بگیره و شیرش رو بخوره ؟
محض اطلاع جناب مهربان ارتقا نام یافته به مُستَتر السلطنه .
و باز آنجا که علیرضا قربانی می خواند:
تو نه خوابی
نه خیالی
نه تمنای محالی
نه ز دیروز و نه فردا نه ز افسانه نه رویا
رویای منی
خواب منی
درد دل بیداری من
تو حسرت پنهان شده در خنده و در زاری من
نمی دانم در این مورد چند بار خواهم نوشت. ناخن هایم را لاک صورتی زدم و منتظرم خشک شوند تا وسایل سفر فردایمان با مهربان را آماده کنم اما ذهنم در گیر است از خودم می پرسم چه شد رابطه ام تمام شد در موقعیتی به اصطلاح اوج دروغین! آدمم کجاست؟ روی مبل زرد رنگ دراز کشیده و زل زده به سقف؟ یا خیالش راحت است و به کارهایش می رسد؟ ته دلش هم یک انگشت وسط نشان دنیا میدهد و می گوید دیدی با تهمت و چهار تا لیچار پروندمش!
دنیا با من خوب تا کرد و مهربانم را آورد به زندگی ام. کلی سفر رفتیم و خواهیم رفت. از همه مهمتر او برای بودن من در زندگی اش جنگید و ایستاد و ایستاده و روزِ شب نمی شود اگر نبینمش و به من نخندد.
اما سوال هایم هنوز بی جواب است. اصلن من خدای سوال های بی جواب از آدمها اشتباه هستم.