تجربیات زندگی
کسی که در را می کوبد خشمگین است.
اون دست و اندیشه ای که دست به جلو کشیدن روسری ات دراز می کند یا فرمان میدهد که روسری ات را بکش جلو هر چقدر هم عزیز و فامیل و همراه باشد
همان اندیشه این رژیم است که در او نفس می کشد و جان گرفته.
با یک دل غمگین به جهان شادی نیست
تا یک ده ویران بود، آبادی نیست
تا در همۀ جهان یکی زندان هست
در هیچ کجای عالم آزادی نیست.
دکتر اسماعیل خویی
صبح با بنفشه حرف میزدیم . بهش گفتم نمی دونم چرا این روزها بیشتر از همیشه دلم برا سازم تنگ ه و فک می کنم باشه حالم بهتره
بنفشه گفت اون هم خیلی دلتنگ سازش ه و حتی دیگه به نواختنش فک نمی کنه دوست داره سازشو در آغوش بگیره .
و این است حکایت دلاوران راه حسرت ها ...
انقلاب ها قابل پیش بینی نیستند
اگر بودند
هیچ وقت انقلابی اتفاق نمی افتاد.
آنقدر تحت فشار این مرحله زیستی ام که خودم راقربانی فرهنگ مراقبت از والدین بیمار می دانم و بدنم ریکشن نشان میدهد دارم کم کم نگران جسم ام می شوم .
من از صدا متنفرم !
از صدای ریز از صدای پیوسته تلوزیون یا رادیو
از صدای گیم
از صدا کارتون برای بچه ها
نه ماه بعد چهل ساله ام
زندگی الآنم رو با توناژ رنگی قهوه ای و صدای مدام کارتون پپا یا بیلیپفی دوست ندارم
گاهی از همراهی پدر استعفا میدم
و با تمام وجودم یک فرار و عاشقانگی مثل فیلم Lost in Translation لازممم.
قدمون اندازه بچه نیس اما قلب و دلمون هنوز بچه هست . وقتی ناله می کنی و نق میزنی هیچ کس جدی نمی گیرتت.
از عواقب میان سالی هست.