شاه نشین هم باشی
شاه نشین هم باشی روزی مثل اشک از چشم می افتی
شاه نشین هم باشی روزی مثل اشک از چشم می افتی
میپرسه دلت چی میخواد؟
چفت دهنم وا می شه میگم گربه !
می خنده ....
صبح دیدم اسمس دارم جواب دادم و از حس آم گفتم بعد در خواست جواب کردم و جوابش ویرون کننده بود.
این روزها شیمی مغزم بهم ریخته هر کلمه و تندی ویرونی به بار میاره که تا سه روز باید دور خودم بچرخم .
آدم که خوش است نای نوشتنش نمی آید، ناخوش که می شود اگر کلمات نبودند دق مرگ می شد. او نفهمید من از چه ناراحتم . ناراحتی که باعث شد خودش و کلیه افراد وابسته به او را از زندگی ام حذف کنم .
درد تازه شروع می شود
درد هجرانی
درد چرایی
درد اینکه با خودت دعوایت می شود چرا انقدر سهل گرفتی و اجازه دادی اینگونه نسخه تو را بپیچند.
زمان می گذرد، زندگی پوست می اندازد و باز نفس می کشی شیرین .
و من هر روز و هر روز تمام دوست داشتنی هایم را چال کردم .
این روزها به رشید فکر میکنم
به نیما
به ساناز که زنده زنده مرد!
برایم عجیب بود چطور چرا با زندگی خداحافظی کردند، چه بر قلب شان بر روح شان سنگینی کرد ؟
درد انباشته تنهایی و شکستن قلب و روح و طنین هزار باره این شکستن که تمامی نداشت.
هر سفری می روم که مدت طولانی در آن مکان قرار بر سکنی باشد، کتاب سمفونی مردگان را با خودم به سفر و سکنی می کشانم
صبح خبر آمد عباس معروفی رها شده از زندگی .
حیف حیف و صد حیف که موومان پنج م شد مرگ او .
کلاغ ها گریه می کنند قار قار قار برف برف برف او در میانه زندگی تمام شد، گم شد!
انصاف نبود یک روز یا شب، ساعتش را به خاطر نمی آورم زیر پایم خالی شود و هیچ کس دست نندازد تا دستم را بگیرد .
آدمی یک روز، یک جا، یک ساعتی از روز و شب یتیم می شود از بودن آدمهای مهم زندگی اش.