حالم ازت بهم میخوره
به همون قبله ای که مقدس میدونی و مسلمونی شو می کنی قسم که نامسلمون تر از تو و بی اخلاق تر از خودت خودتی.
به همون قبله ای که مقدس میدونی و مسلمونی شو می کنی قسم که نامسلمون تر از تو و بی اخلاق تر از خودت خودتی.
توی یک ظرف شکلات میریزم. توی کاسه خرما و از خودم میپرسم ظرف های نارنجی تو را یاد چه می اندازد.
جواب نارو خوردن.
همیشه وقتی ناخوبم از آدم هایی که دوستشان دارم یا کارهای دوست داشتنی ام دور می شم. دلیلشو نمی دونم شاید نمی خوام حال بدم رو بالا بیارم که بعد دستمال بگیرم بسابم برا تمیز کاری.
همیشه این رو گفتم
همیشه خواستند کسانی که این وضعیت رو بهم بریزن به حساب همدلی
و من بدتر شدم که هیچ از آدمهای دلسوزم بیزار شدم .
دلم برای بنفشه تنگ شده.
آن جور که رسمی با یک نوشیدنی می نشستیم و غیر رسمی حرف می زدیم. من احمقانه هایم را برایش میگفتم و هر بار به من تذکر می داد یک جای بهتر برای سیگار کشیدنم پیدا کنم که بو و صدا فندکش کمتر باشد. بعد بحث می کردیم از همه جا، حتی در مورد آدم ها در مورد آینده پدر مادر ... یارمون ...
شمال و خستگی هایش
غیبت هم می کردیم
اما باز دور میزدیم از دنیا و نظریه های دنیایمان می گفتیم و آن چه ممکن است با این نوع حرکت بهش برسیم.
شنفتنی های مرا دوست نداشت اما مرا چرا ....
حالا هم خاله تاجدار شدم باز همانیم و همان فقط می گوید اینبار بایست تا بیایم تبریز قدم از قدم برداری می رنجم. یک آذر ماهی قُد ....
کاش زودتر بیاید که ما رسمی بنشینیم و غیر رسمی بحرفیم و من گاهی فحش بدهم و او بپرسد معنی اینی که گفتی چیست ؟
هر انسانی لحظات جهنمی دارد. چشمهایش بی حالت می شود و نمی تواند بر چیزی تمرکز کند. قلبش دردناک می تپد و روحش هزار تکه شده . من از این لحظات کم ندارم و پناهم شنفتنی است.
شنفتنی خلسه مهربانی است که دست مرا می گیرد و در حال موهایم را شانه می زند و میگوید ببین، بشنو، در حال باش.
وسط بلبشو مراقبت از پدر، رمان خواندن سخت است چه برسد به زبان خواندن اما می خوانیم وسط سرو صداها و دویدن ها
استانیسلاو پتروف، مردی است که می گویند «یک بار دنیا را نجات داده است».
در بیست و هشتم سپتامبر سال هزار و نهصد و هشتاد و سه استانیسلاو پتروف در یکی از ستادهای فرماندهی مسکو مشغول به خدمت بود که یکی از رادارها به یک باره اعلام کرد که پنج موشک قاره پیما با کلاهک هسته ای از سوی ایالت متحده به سمت شوروی شلیک شده است.
پروتکل نظامی شوری و ارتش سرخ به گونه ای است که در این گونه شرایط باید دست به حمله متقابل و تلافی جویانه بزند.
اما
پتروف به جای گزارش دادن به مقامات بالا به غریزه خود تکیه کرد که اطلاعات به دست آمده از رادار اشتباه است و «دنیا را از فاجعه اتمی نجات داد»
او سی سال بعد از عمل قهرمانه ی تاریخ سازش اعتراف می کند « من یک قهرمان نیستم. من مطمئن نبودم کاری که می کنم درست است، یا نه»
می خواهد نشان همسر خوب بودن را بر سینه بزند، بزند اشکالی ندارد
اما باید یادش نرود مادر خوبی نبوده و نیست .
دیشب شبیه کابوس بود، چهار زن که می گفتند شاید شوهرش اجازه نمیدهد که بیاید و خودشان را مثال می زدند.
قلبم نمی دانم می تپید یا نه
اما خون در مغزم با فشار جریان داشت و فریاد می زدم مگر می شود ؟
هر چهار زن تائید میکردند .
وقتی تا این حد ناراحتم نباید نزدیک کسی بشم یا کسی نزدیک من بشه چون قدرت این رو دارم روانشو تکه پاره کنم.