بوس ماهی

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۵۵ مطلب در بهمن ۱۳۹۸ ثبت شده است

طوفان نمک

دوشنبه, ۷ بهمن ۱۳۹۸، ۰۷:۲۰ ق.ظ

 

باید توی کویر گم شده باشی و میان طوفان شن گیر کرده باشی تا تفاوت کویر و شن زار را بهتر بفهمی. 

در خواب گیر کرده در نمک زار طوفان گرد و غبار نمک شروع شد هر برخورد گرد با دست و صورتم تمام تنم را می سوزاند و کامم شور می شد .

زنی از دور دست فریاد میزد بچه اش نمرده و زنده است .

و

من از داغ نمک می سوختم و به خود می پیچیدم و می خواستم به آن زن بگویم می دانیم زنده است و چه خوب داد زدی که زنده است اینگونه جان و دلت کمتر می سوزد .

اما

دهان که وا می کردم داغ نمک بر تن و دلم می نشست .

 

 

 

  • شیرین مهرنیا

مار خوران

يكشنبه, ۶ بهمن ۱۳۹۸، ۰۴:۵۵ ب.ظ

 

دیشب خواب میدیدم مار زنده گاز می زنم و می خورم از وحشت و چندش خواب از سرم پرید.

اینم شد خواب؟ 

 

 

  • شیرین مهرنیا

حیف خودم

يكشنبه, ۶ بهمن ۱۳۹۸، ۰۴:۴۷ ب.ظ

 

عکس پدرش را دیدم و یکهو خشمی سراغم آمد که وسعتش زیاد بود
حس کردم چقدر وقت حرام کردم.
حیف عمرم 
حیف وقتم ...

 

 

 

  • شیرین مهرنیا

یک جور ناجور

يكشنبه, ۶ بهمن ۱۳۹۸، ۰۴:۳۹ ب.ظ

 

 

وقتی بیماری با مشخصات درمانی آلزایمر در خانواده شما هست. هر ماه و هر هفته و حتی هر روز ممکن است با یک پدیده ناشناخته، همراه با تحلیل بیمار مشاهده کنید. 
تحلیلی که برای پزشک عادی است و جوابی که از پزشک می گیرید همین یک جمله است « مقتضای این بیماری همین است» پس معجزه ای در دستان پزشک وجود ندارد.
تنها راهی که این مسیر پر از پیچ و خم و درد را آسان می کند، همسو شدن با بیمار است.
اما همسو شدن با بیمار کار آسانی نیست.
هیچ آسان نیست
یکهو میبینی جان ایستادن نداری
روحت دست خودت نیست و با کوچکترین اشاره می پاشی
زندگی دیگر زندگی نیست تو فقط ایستاده دنبال بیماری، راه برود راه میروی، بایستد می ایستی، زمین بخورد زمین میخوری.
یک جور انتهای زندگی است.
یک جور ناجور ....

 

  • شیرین مهرنیا

یه وکیل دارم شاه نداره

يكشنبه, ۶ بهمن ۱۳۹۸، ۱۰:۲۰ ق.ظ

 

یه وکیل خوب و دوست و با سواد دارم، شاه نداره ....

 

 

 

  • شیرین مهرنیا

ارثیه

يكشنبه, ۶ بهمن ۱۳۹۸، ۱۰:۱۹ ق.ظ

 

 

خب شروع کردند. نمی دونم من یا پدر و مادرم تا به حال در مورد آینده یا داشته نداشته یا ثروت کسی و نحوه تقسیمش بدون نظر خواستن ازمون نظر دادیم یا نه ؟

اما

در مورد خودمون و اموالمون این بازی دخالت و نظر بدون درخواست ازشون شروع شده و این منو اذیت میده .

 

 

 

  • شیرین مهرنیا

سُرسُره

يكشنبه, ۶ بهمن ۱۳۹۸، ۱۰:۱۶ ق.ظ

 

این دیگه اسمش زندگی نیست. این که یه سرسره راه بیفته تو قلبت و هی سُر بخوره و نفستو بگیره. نمی دونم کی ظرف صبر و آرامش ام سر ریز می شه .

 

 

 

  • شیرین مهرنیا

ترس و عشق

جمعه, ۴ بهمن ۱۳۹۸، ۰۸:۱۱ ب.ظ

 

 

و تو ندانستی ترس با عشق جور در نمی آید ...

 

شاید هم نخواستی بدانی .

 

 

 

​​​​

  • شیرین مهرنیا

بابای عروس

جمعه, ۴ بهمن ۱۳۹۸، ۰۸:۰۸ ب.ظ

 

 

یعنی از امروز نگم قدرش رو ندونستم. داشتم موسیقی گوش میدادم. شنفتنی همیشه پناه من بوده در بدترین و بهترین لحظات یه لحظه به ذهنم رسید بابا رو هم شریک شنفتن بکنم. یه هدست تو گوش من بود یکی تو گوش اون ... همه چی گوش دادیم از تورکو تا شجریان تا اهنگ های که اهورا دوست داره .

یکهو بابا بلند شد دستمو گرف و گفت تو عروسی 

بازی شروع شد گفتم آره و دستمو بگیر ببرم وسط مهمونی ... خب بابا وقتی سر حال ه فقط میچرخه تو خونه اینبار سرحال نبود اما منو میخواست برسونه مهمونی و دستمو گرفت و راه افتادیم خونه رو صد بار دور زدیم و همدیگه رو بوسیدیم .

 

خیالات برم داشت، می دونم مریضی و خوب نیستی اما امید دارم وقتی عروس شم دست تو دست تو از خونه بیرون بیام و تو منو ببری پیش داماد و دایی تقی سخنرانی کنه و بگه خوشحالیم که خانواده رهنمائی بزرگتر شد با این پیمان .

و 

بخندیم و بنوشیم و برقصیم .

 

 

 

 

  • شیرین مهرنیا

غذای پرنده

جمعه, ۴ بهمن ۱۳۹۸، ۰۹:۳۴ ق.ظ

 

 

​​​​​​صبح یه آقایی داشت آشغال های منزلش رو می برد. حتمن میخواست بندازتش تو سطل زباله شهرداری، یه لحظه وسط کوچه موند و کل نون آی تو نایلون زباله رو برا پرنده ها ریز ریز کرد.

یکی تو کوچه مون هست که تو این برف به فکر پرنده هاست.

 

 

 

  • شیرین مهرنیا