بد خواب
بد خوابیدن بدتر از نخوابیدن ه ....
خب حال بابا این گونه هست که مراقبت بیست و چهار ساعته لازمه و من و مادر در این بیست و چهار ساعت نفله می شیم. کاملا مشخصه به کمک نیاز داریم. نه پرستار که پدر قبولش نمیکنه یه آشنا ....
و بدترین وجه این اتفاق این ه من همه چی مو دارم می بازم، تایم درس خوندن و خلوتم
و رابطه ام با یارم که نمی تونم براش وقت سوا کنم.
باید فکری به حال چهار چوب زندگی مون بکنیم .
بحران ها می آیند اما نمی روند
یا اگر رفتنی باشند دیر راه خودشان را پیدا می کنند که بروند
اینار شد سه هفته و هنوز ادامه داره
خستگی از پا انداختتم .
آمپولش که تزریق کردم یه آخ بلند گفت
جگرم سوخت که توجه نکردم موقع آمپول زدن اما بعد مدتها صداش رو شنیدم .
صبح بنفشه تلفن زد و همه مون بغض داشتیم گوشی رو گذاشتیم رو دسته مبل و من و مامان های های با صدای بلند گریه کردیم .
خیلی دردمان میاد.
یه چیزی فهمیدم
اون چه از عملکرد پزشک و داروهای تجویز شده و حال پدرم من از پزشکها انتظار دارم
بسیار متفاوت تر از اون چیزی هست که دکتر برا بیمارش می خواد.
چقدددددر سخت می گذرد این روزها
حال پدر انقدر بد بود که نفس مان حبس شده بود. دیشب که یکی از اقوام تماس گرفت برای حال و احوال پرسی، مادر اعتراف کرد امیدش رو از دست داده.
نگاهش که کردم انگار یک چیز مشترک بین ما بود که دلمان را می لرزاند.
پناه بر خدا ...
حال پدر بد است
مگر حال ما خوب است ؟
نوچ
بابا داره برنامه حیات بخش نیگاه می کنه، یه سری اردک و زندگیشون
بابا مامان رو صدا میزنه میگه شیرینه ؟
من محو در افقم