بوس ماهی

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۶۷ مطلب با موضوع «بیماری ناشناخته مغزی» ثبت شده است

کاش می شد مرد

سه شنبه, ۵ فروردين ۱۳۹۹، ۰۹:۵۰ ب.ظ

 

 

تکراری شده 

​​​​​اما

باز پدر بد حال است. سرفه که می کند از شدت درد اشک هایش تمام صورتش را می پوشاند .

چقدر سخت است تماشای دردش.

حاضرم بمیرم و از این روزها پرتم کنند بیرون .

 

 

 

 

  • شیرین مهرنیا

مرد غمگین

يكشنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۸، ۱۰:۴۷ ق.ظ

 

 

بابا رو که نگاه می کنم انگار تمام غم های عالم که بی زبونند تو دونه دونه سلول هاش نشست کردن .

 

 

 

 

  • شیرین مهرنیا

مظلومیت چشاش

شنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۸، ۰۷:۱۲ ب.ظ

 

بابا رو اصلاح کردم و موهاشو کوتاه کردم و دلم ریش شد برای مظلومیت تو چشاش.

 

 

 

  • شیرین مهرنیا

آسیب

شنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۸، ۰۸:۵۸ ق.ظ

 

صبح ها که با درد بدن از رختخواب جدا می شم . تو کوچکترین حرکات انگشتام درد کش میاد تو تنم . موقع رانندگی مچم قدرت چرخوندن فرمون رو نداره و خیلی لحظات دردناک واقعی دیگه، بهم ثابت کرده بیماری بابا علاوه بر مشکلات روحی و روانی که بهم تحمیل کرده، علاوه بر اینکه تمام برنامه های زندگیمو از من گرفته. سلامتی تنم رو هم از من گرفته . 

و من چقدر از درد بیزارم چون آستانه تحمل دردم پائینه  ....

 

 

 

 

  • شیرین مهرنیا

فلسفه زندگی

دوشنبه, ۵ اسفند ۱۳۹۸، ۰۷:۱۵ ب.ظ

 

 

بیماری بابا، موقعیتی که توش قرار داریم، ترس از دست دادنش منو تو یه موقعیت عجیب قرار داده 
نمی دونم 
زنده گی ارزششو داره
یا
ارزششو نداره.

 

 

 

 

  • شیرین مهرنیا

دومین روز بیمارستان

چهارشنبه, ۳۰ بهمن ۱۳۹۸، ۰۶:۳۸ ق.ظ

 

 

این دومین صبح ه تو بیمارستانم و چشمام برا خواب دو دو میزنه. همه چی خوب ه مشکل افت فشار ناگهانی باباست.

 

ته نوشت: نمی دونم زوزه سگه که شبیه صدای جغده یا خود جغده که داره آواز می خونه اما خیلی دل نشین ه صداش تو تاریک روشنی هوا .

 

 

 

  • شیرین مهرنیا

دستشو بگیرگ

شنبه, ۲۶ بهمن ۱۳۹۸، ۰۸:۱۸ ب.ظ

 

 

​​​​​​مانی گفتنی 

دعاش کن 

گفتم چی

گفت بگو خدایا بابا دست خیلی آ رو گرفته تو هم دستشو بگیر .

 

 

 

 

  • شیرین مهرنیا

و پدر خوب بود

شنبه, ۲۶ بهمن ۱۳۹۸، ۰۸:۱۶ ب.ظ

 

و پدر خوب بود و هوشیار با تمام وجودم بغلش کردم. میدونم دیگه اون بابای قبلی رو نخواهم داشت اما امروز خنده هاش و چشم های لبه کجش و گرمای بودنش تمام ناامیدی ام رو امید کرد .

های عشق ....

 

 

 

  • شیرین مهرنیا

دست گرم بابا

جمعه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۸، ۰۷:۳۳ ب.ظ

 

 

بابا رو دیدم هوشیار نبود سرمو گذاشتم رو سینه اش یکهو گرمی دستشو رو پشتم حس کردم.

عشق من

 

 

 

 

  • شیرین مهرنیا

گم شو

پنجشنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۸، ۱۲:۳۴ ب.ظ

 

جناب با کمالات نبودی حالا پیدات شده لازم به ذکره آی سی یو یا سی سی یو ملاقات نداره.

لطفا برو تو همون چادر بی خیالیت که چند ساله توش نشستی.

 

 

 

  • شیرین مهرنیا