درد
پنجشنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۹، ۰۷:۱۴ ق.ظ
تو اتاق بابا میخوابم و داشتم کتاب می خوندم که یکهو یه خاطره اومد سراغم و کتاب و هرچی دستم بود و پرت کردم سمت دیوار مقابل
بابا رو شکم میخوابید رو تخت، کتاب یا روزنامه شو میگذاشت رو فرش با یه مداد و عینک شروع می کرد به خوندن و نوشتن.
دلم تنگشه
هیچ وقت دیگه خوب نمیشه
من درد می کشم .
- ۹۹/۰۱/۱۴