نقطه ته خط
سینا جان در همان سوراخ امنت که هستی باش دارو پدر رو به کمک واسطه های دیگر به فرودگاه رساندیم.
سینا جان در همان سوراخ امنت که هستی باش دارو پدر رو به کمک واسطه های دیگر به فرودگاه رساندیم.
پدر سجاده شد و من سر بر پیشانی اش گذاشتم و گریستمممم.
بین موندن در تبریز و سراغ کار رفتن و منبع در آمد داشتن و بابا جا موندم. نیاز به کار دارم. نیاز دارم زندگیمو بچرخانم اما این دل ه همش می گه باباتو انتخاب کن.
بابا رکورد درآوردن "ان جی" در یک هفته رو زده پنج بار در هفته. مهار فیزیکی دستاش برام کار ظالمانه ای محسوب میشه اما صبح که با "ان جی" بیرون آورده شده مواجه شدم با یه خشم عجیب دستاشو مهار فیزیکی کردم و تمام ترسم از جا گذاری "ان جی" یادم رفته بود و سریع با همون خشم "ان جی" جدید رو جا گذاری کردم و اومدم کنار.
در مورد بابا هی از یک درد به درد دیگر سُر می خوریم این زخم بسترها رو باید کنترل کنیم اما مثانه اش به گفته پرشکش اگه تا سه، چهار روز آتی بر طرف نشه باید بستری بشه.
کل بدنش پُر شده از قرمزی شروع زخم بستر.
سر کی داد بزنم ؟
تا طلوع خورشید به خودم پیچیدم و هوار زدم از نبود یا بهتر بگم نداشتن بابا به شکل قدیم.
تو کت م نمی ره. آهورا چهار ماهه بود و بابا تو شمال سر حال و قبراق بود.
حالا آهورا نه ماهشه و بابا تو این وضعیت ... خون ریزی و زمین گیری و ...
با گریه و عذر خواهی و زدن تو سرم که چی کار کنم یه رگ از پاش گرفتم .
بیا داستان را وارانه کنیم.
دخترت با مردی فرار کرده اما برگشته خانه و تو احساس میکنی ناموست لکه دار شده و نمی توانی سرت را در محله و شهرت بلند کنی.
اهل گفتگو با دخترت نیستی
اهل تحمل سختی ه نیش و کنایه موقت هم محله ای ها و به خیالت کل مردم شهر نیستی.
مدام در ذهنت نشخوار میکنی ناموست لکه دار شده .
چرا برای حل این شرم درونی به جای کشتن دخترت فکر کشتن خودت را نکردی؟
چرا به جای رومینا خودت را نکشتی ناپدر؟