داشتم از رو پل رد می شدم که برم تو پیاده رو و جلو مغازه پارک کنم و وسایل رو بار بزنم که یکی یکهو پرید جلو ماشین و گیر کرد به سپر جلو، ترمز جان به دادم رسید و مرده هم طوریش نشده بود و خودش میدونست مقصره و هیچ حرفی نزد معذرت خواست.
اما من خشکم زده بود تا چند مدت که خیلی راحت میتونستم به کسی آسیب بزنم .
بدتر از تنهایی و بی کسی هم هست اونم نفرت داشتن از خویشتن ه .
زندگی آدما نیازمند وجود یه آرمان و انگیزه دارد.
این روزا انقدر سگ اخلاقم که حتی تو آینه به خودم نیگاه نمیکنم که مبادا این دعواهای درونی بدتر شه.
کلا سرنوشت من آبی ه . امروز دماغم رو.پیرسینگ.کردم تنها پیرسینگ موجود یه میخ کوچولو آبی بود.
بابا نشسته بود رو یه صندلی وسط خونه رفتم پیشش گفتم بیا دستتو بده راه بریم دستمو سفت چسبید و بوسید.
غش کردم براش.
سر ناکسان را برافراشتن
وز ایشان امید بهی داشتن
سررشته خویش گم کردن است
بجیب اندرون مار پروردن است
فردوسی
در بهار به بهار باورشان رسید و سبز سبز جاودانه شد. ibrahimgökçek بعد از شکستن اعتصاب روزه مرگ و رسیدن به اهداف اعتصاب روزه مرگ، مرگ را در آغوش کشید.
ته نوشت: بگذار تا بگرییم چون ابر در بهاران
غمگین ام زیاد
