بوس ماهی

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۵۰ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۹ ثبت شده است

Qurp yorum

جمعه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۱:۰۳ ق.ظ

 

 

Qurp yorum یک گروه موسیقی قدیمی بیست ساله است که حدود چهار صد شکایت قانونی ازش شده و انگ کمونیستی و جدایی طلبی و همکاری با گروهکهای تروریستی به این گروه زده شده بود و چند نفر از اعضا گروه به کشور دیگر پناهنده شده و چند نفر در زندان و سه نفر برای اثبات حقانیت و آزادی باقی اعضا و اجازه کنسرت گذاشتن روزه مرگ گرفتند.
Helin bolek بعد از گذشت 288 روز از زوزه مرگ میمیرد.
Mustafa kocak بعد از گذشت297  روز از روزه مرگ میمیرد.
و من هر روز عکس های Ibrahim gokcek را نگاه می کردم و نوازششان می کردم و دلم طاقت خبر رفتنش را نداشت.
تا امروز بعد از323 روز با پذیرفتن شروط گروه این مرد روزه مرگش را شکست و او هست و هزار هزار کلمه یا شاید سکوت دارد برای رفتن رفقایش برای ماندنش و باوری را که زندگی کرده است.

ستایشش می کنم.

ته نوشت: امیدم این است جبر حکومتی هیچ جغرافیایی مرگ را نصیب آزاد اندیشان و آزادی خواهان نکند.






 

  • شیرین مهرنیا

زخم های من

جمعه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۲:۳۵ ق.ظ

 

 

زخم‌های من همه از عشق است از عشق، عشق، عشق
ع
ش
ق
.
.
.

 

فروغ فرخ زاد

 

 

 

 

  • شیرین مهرنیا

Yakob

جمعه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۲:۳۰ ق.ظ

 

 

نمی دونم چطور اومدی تو زندگیم و چطور از زندگیم رفتی و کجا رفتی.
اما
بودنت چنگ زدن به چیزی به نام زنده گی بود
نبودنت چنگ زدن برای قبول نبودن و اینکه چطور زنده مانده ام و اما زنده ماندم و تو ارزشمندترین و رازآلودترین و دردآور ترین یادی که همیشه به احترامت سر خم می کنم.



 

  • شیرین مهرنیا

آفتابکاران

جمعه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۲:۲۴ ق.ظ

 

قطعا همه بچه ها آهنگ رو دوس دارن. آهورا هم از این قاعده مستثنی نیست و باعث شده من و بنفشه هر روز یه تایمی یه آهنگ رو تمرین کنیم.

 

بلی! صدامونم خوبه.

این روزها آفتابکاران را می خونیم بنفشه یاد یاکوب می افتد و من یاد حجم خالی و پُر نوری که فردا روز خاکسپاریش تکیه داده به خاله ها روی چشمها و تنم نشسته بود.

 

 

 

  • شیرین مهرنیا

روزها معمولن

جمعه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۲:۱۹ ق.ظ

 

 

روزها معمولن خسته و کلافه ام دنبال یه گوشه ای هستم که بخوابم، شبا اما خونه سهم منه مدام به بابا سر می زنم و قایمکی از راه برانولش بهش ویتامین تزریق می کنم و شنفتنی گوش می دم و مثل قدیما دور خودم می چرخم و به تمام خونه سر می کشم و معمولن تو سکوت خونه همیشه چند تا خیا شور رو خرت خرت می خورم و آخرش رو یه مبل می خوابم ( قابلیت خوابیدن رو کاناپه و مبل دو نفره و حتی یه نفره رو دارم) تا صبح بشه و آفتاب نزده بیدارم بار و بندیلمو که می بندم و از کنارش که رد می شم و می گه هی سلام!  
و من دو تا دستمو قاب می کنم دور صورتش و می بوسمش و قربونش می رم و اون منو فقط نگاه می کنه و اون لحظه یه لحظه عجیب ه خستگی و ملال روز شروع می شه در حالی که از عشق قلبم می تپه به خاطر حال بهتر بابا ... زندگی صدام می زنه بیدار باش.

 

 




 

 

  • شیرین مهرنیا

سینا تکراری

چهارشنبه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۷:۲۵ ب.ظ

 

اعصابم سگی ه این سینا هم ول کن حرفای تکراری نیست.

 

 

  • شیرین مهرنیا

ما یه تیمیم

چهارشنبه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۸:۳۷ ق.ظ

 

 

برا همه دوستان جانی ام و همچنین خودم یه گردنبند هدیه گرفتم به نشونه هیچی، فقط چون خیلی دوستشون دارم .

 

 

 

  • شیرین مهرنیا

درد رگ گیری

سه شنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۰:۴۷ ق.ظ

 

بدو رسیدم خونه شروع به رگ گیری کردم، با فاصله رگ میگرفتم و اِدم میداد یا برانول کج می شد (سازنده هاشون رو قربون) بالاخره از پشت دستش رگ گرفتم. هر بار تو رگ گیری شکست میخورم از دردی که نصیب بابا کردم حالم بد میشه.

 

 

 

  • شیرین مهرنیا

مادرانگی

سه شنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۸:۴۳ ق.ظ

 

حس مادرانه و حمایت و دوست داشتن فرزند از دیدگاه من یک حس ذاتی نیست. مادر بودن اکتسابی است همراه با دانش. یک مادر با با دانش به این که باید به فرزندش عشق بورزه، حمایتش کنه و فرزندش رو  آماده ورود به اجتماع باید زندگی کنه.

​​​​​​مسئولیت مادر پر از خستگی است اما فرزند آوری و فرزند پروری و تکیه و ارزشمند بودن خانوادن برای فرزند به دوش مادر است.

 

 

 

 

 

  • شیرین مهرنیا

مکانیک وار

سه شنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۷:۵۴ ق.ظ

 

دیشب باهاش حرف زدم .

تغییر در زندگی ام و تحقیری که به خاطر رفتارش بر من گذشت که مسبب دوری اجباری از پدر و کلی فشار روحی و مالی و احساسی شد رو نفهمید. یعنی نمیخواست بشنوه و بفهمه ، نا خود آگاهش یه سپر گرفته بود دستش و مکانیک وار میگفت من فلانم من بهمان، فحشم بده 

نفرین کن

معذرت خواهی ام که خودم یادش انداختم اونم چون مکانیک وار بود باز ارزشی نداشت.

​​​​​​

آدما میان و میرن و نمی دونن چه ها که نمی کنن. 

حسرت به دل پدرمممم

حسرت

ح

س

ر

ت

 

 

 

 

 

  • شیرین مهرنیا