خاکستری
من تو روابطم یا سیاه سیاهم یا سفید سفید
خاکستری بودن و بی خیالی تو روابط مهم زندگیم جایی نداره .
من تو روابطم یا سیاه سیاهم یا سفید سفید
خاکستری بودن و بی خیالی تو روابط مهم زندگیم جایی نداره .
اول فکر میکردم درد مفاصلم بد ترین درد جسمی این روزهایم هست تا انگشت کوچک پایم ترک خورد و آی و وای ام یکی شد اما امروز موقع خرید وقتی کل دست چپم در چهار انگشت و یک انگشت شصت خلاصه شد که حرکت دادنش مساوی شد با گریه وسط سوپر فهمیدم خودم را داغان کرده ام انقدر که خوب شدن این بدن کلی زمان می برد.
نه آب قطع شد و نه برای تعمیر ماشین ظرفشویی آمدند با بابا بستنی زعفرانی میهن سق می زنیم و الکی شکا خنده در می آوریم .
صاحب این وبلاگ این روزها خیلی حرف ها و اتفاقات را سانسور میکند .
بی خودی ناراحتم
بنفشه گفتنی از خستگی ه جسمی و روحی ه
بابا رکورد درآوردن "ان جی" در یک هفته رو زده پنج بار در هفته. مهار فیزیکی دستاش برام کار ظالمانه ای محسوب میشه اما صبح که با "ان جی" بیرون آورده شده مواجه شدم با یه خشم عجیب دستاشو مهار فیزیکی کردم و تمام ترسم از جا گذاری "ان جی" یادم رفته بود و سریع با همون خشم "ان جی" جدید رو جا گذاری کردم و اومدم کنار.
وضعیت بابا تثبیت شده و دیگه از دستگاه اکسیژن ساز استفاده نمی کنه.
من پر از درد بدنی ام بند بند بدنم درد میکند بیشتر از همه زانوها و انگشتان دستم دیگه بدنم یارای همراهی با بیمار رو نداره. اصرار دارم در اولین فرصت مناسب شمال بریم و از خانواده کمک بگیریم.
دیگه نا ندارم و همین باعث میشه روحیه درستی هم نداشته باشم .
امروز نشستم رو مبل دور و برمو نگاه کردم. درمونده از زندگی که هیچ وقت روی آرامش به من نشون نداده به بردباری و صبر و حل مشکلات حتی با خشن ترین روش فکر کردم .
بلز یه برهه دیگه ...
و
یه جنگ تمام عیار زیر پوستی برا همه چیزها و آدمهای که تو دنیام می خوام .
صبح که بیدار شدم و رفتم طبقه بالا یه لشکر آش و لاش که هر کدوم یک طرف دراز کشیده بودند رو دیدم و بابایی که اکسیژن خونش نرمال بود.
و
بی خبر از جنگ میان زندگی و مرگ بودم.
می دونم این برگشت موقتی ه یکماه بعد یا شش ماه بعد ممکنه تکرار بشه اما خوشحالم هنوز بابام پیش ماست و روز به روز بهتر می شه .