بوس ماهی

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۱۰ مطلب در شهریور ۱۴۰۱ ثبت شده است

شاه نشین هم باشی

پنجشنبه, ۱۷ شهریور ۱۴۰۱، ۱۰:۱۴ ق.ظ

​​​​​​

شاه نشین هم باشی روزی مثل اشک از چشم می افتی 

 

 

 

  • شیرین مهرنیا

می خنده

چهارشنبه, ۱۶ شهریور ۱۴۰۱، ۱۲:۵۹ ب.ظ

 

می‌پرسه دلت چی میخواد؟

 

چفت دهنم وا می شه میگم گربه !

 

می خنده ....

 

 

 

 

  • شیرین مهرنیا

می پرسه

چهارشنبه, ۱۶ شهریور ۱۴۰۱، ۱۲:۵۷ ب.ظ

 

می‌پرسه از زندگی سیر شدی ؟

 

نگاهش میکنم ....

 

 

 

​​

  • شیرین مهرنیا

صبح دیدم ...

چهارشنبه, ۱۶ شهریور ۱۴۰۱، ۰۹:۴۲ ق.ظ

 

صبح دیدم اسمس دارم جواب دادم و از حس آم گفتم بعد در خواست جواب کردم و جوابش ویرون کننده بود. 

 

​​​​​​این روزها شیمی مغزم بهم ریخته هر کلمه و تندی ویرونی به بار میاره که تا سه روز باید دور خودم بچرخم .

 

 

  • شیرین مهرنیا

پای همه چیز ایستاده ام

سه شنبه, ۱۵ شهریور ۱۴۰۱، ۱۲:۳۸ ب.ظ

 

آدم که خوش است نای نوشتنش نمی آید، ناخوش که می شود اگر کلمات نبودند دق مرگ می شد. او نفهمید من از چه ناراحتم . ناراحتی که باعث شد خودش و کلیه افراد وابسته به او را از زندگی ام حذف کنم .

درد تازه شروع می شود 

درد هجرانی 

درد چرایی 

درد اینکه با خودت دعوایت می شود چرا انقدر سهل گرفتی و اجازه دادی اینگونه نسخه تو را بپیچند.

زمان می گذرد، زندگی پوست می اندازد و باز نفس می کشی شیرین .

 

 

 

 

  • شیرین مهرنیا

و من ...

سه شنبه, ۱۵ شهریور ۱۴۰۱، ۱۰:۳۰ ق.ظ

 

و من هر روز و هر روز تمام دوست داشتنی هایم را چال کردم .

 

 

  • شیرین مهرنیا

آزادی

دوشنبه, ۱۴ شهریور ۱۴۰۱، ۰۶:۴۷ ب.ظ

 

آزادی 

  ​​​​​آزادی 

​​​​​    آزادی 

​​​​       آزادی

 

 

 

  • شیرین مهرنیا

من تمام شدم

دوشنبه, ۱۴ شهریور ۱۴۰۱، ۰۸:۴۶ ق.ظ

 

این روزها به رشید فکر میکنم 

به نیما 

به ساناز که زنده زنده مرد! 

برایم عجیب بود چطور چرا با زندگی خداحافظی کردند، چه بر قلب شان بر روح شان سنگینی کرد ؟

درد انباشته تنهایی و شکستن قلب و روح و طنین هزار باره این شکستن که تمامی نداشت.

 

 

  • شیرین مهرنیا

عباس معروفی

پنجشنبه, ۱۰ شهریور ۱۴۰۱، ۱۲:۵۲ ب.ظ

 

هر سفری می روم که مدت طولانی در آن مکان قرار بر سکنی باشد، کتاب سمفونی مردگان را با خودم به سفر و سکنی می کشانم 

صبح خبر آمد عباس معروفی رها شده از زندگی . 

حیف حیف و صد حیف که موومان پنج م شد مرگ او .

کلاغ ها گریه می کنند قار قار قار برف برف برف او در میانه زندگی تمام شد، گم شد! 

 

 

 

 

  • شیرین مهرنیا

یتیمی

سه شنبه, ۸ شهریور ۱۴۰۱، ۱۰:۳۷ ب.ظ

 

 

انصاف نبود یک روز یا شب، ساعتش را به خاطر نمی آورم زیر پایم خالی شود و هیچ کس دست نندازد تا دستم را بگیرد .

 

آدمی یک روز، یک جا، یک ساعتی از روز و شب یتیم می شود از بودن آدمهای مهم زندگی اش.

 

 

 

 

  • شیرین مهرنیا