بوس ماهی

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۶۴ مطلب با موضوع «بیماری ناشناخته مغزی» ثبت شده است

دلم برا بابا ثابت

سه شنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۹، ۰۹:۱۹ ب.ظ

 

دلم برا بابا ثابت و صامت به چشم های بی امیدش خونه .

حال روحیم بسته به حال باباس. باز دارن انگار از ته چاه پاهامو می کشن پائین.

 

 

 

 

  • شیرین مهرنیا

دردم میاد از دردش

سه شنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۹، ۰۱:۱۶ ب.ظ

 

 

چند روزه نتونستم برای بابا رگ بگیرم و سرم بهش تزریق کنیم هر بار با آه و ناله درد رو تحمل میکنه منم تلاشمو میکنم اما نمی شه . چرا ؟ نمی دونم ...

بعد این اتفاق انقد حال روح و روانم منقلب میشه که یکی باید جمع ام کنه .

 

 

 

 

  • شیرین مهرنیا

بابا نشسته بود رو یه

چهارشنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۰:۳۱ ب.ظ

 

بابا نشسته بود رو یه صندلی وسط خونه رفتم پیشش گفتم بیا دستتو بده راه بریم دستمو سفت چسبید و بوسید.

غش کردم براش.

 

 

 

 

  • شیرین مهرنیا

روزها معمولن

جمعه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۲:۱۹ ق.ظ

 

 

روزها معمولن خسته و کلافه ام دنبال یه گوشه ای هستم که بخوابم، شبا اما خونه سهم منه مدام به بابا سر می زنم و قایمکی از راه برانولش بهش ویتامین تزریق می کنم و شنفتنی گوش می دم و مثل قدیما دور خودم می چرخم و به تمام خونه سر می کشم و معمولن تو سکوت خونه همیشه چند تا خیا شور رو خرت خرت می خورم و آخرش رو یه مبل می خوابم ( قابلیت خوابیدن رو کاناپه و مبل دو نفره و حتی یه نفره رو دارم) تا صبح بشه و آفتاب نزده بیدارم بار و بندیلمو که می بندم و از کنارش که رد می شم و می گه هی سلام!  
و من دو تا دستمو قاب می کنم دور صورتش و می بوسمش و قربونش می رم و اون منو فقط نگاه می کنه و اون لحظه یه لحظه عجیب ه خستگی و ملال روز شروع می شه در حالی که از عشق قلبم می تپه به خاطر حال بهتر بابا ... زندگی صدام می زنه بیدار باش.

 

 




 

 

  • شیرین مهرنیا

اِدم

جمعه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۱:۰۱ ق.ظ

 

هر چی رگ می گیرم از بابا اِدم میده. خیلی ناراحتم از این که مسبب درد پدرم.

 

 

 

  • شیرین مهرنیا

سرم تراپی

پنجشنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۲:۱۰ ب.ظ

 

​​​​​​بابا بعد سرم تراپی اساسی به تحویز خودمان و شستشو مثانه باز به تجویز خودمان بسیار حال خوب شده.

کلا حالشو خریدارم.

 

 

 

  • شیرین مهرنیا

ناله نکن

سه شنبه, ۹ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۴:۴۱ ق.ظ

 

 

بابا چرا این همه تو خواب ناله میکنه از فردا علاوه بر مسئولیت هام باید یه تایم ماساژ و پیاده روی براش بگذارم.

 

 

 

  • شیرین مهرنیا

شب های دنباله دار

چهارشنبه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۹:۴۱ ب.ظ

 

امروز با سرم شستشو ها سر جمع پونزده تا سرم به بابا زدم، با رگ بد و بی صبری من از کت و کول افتادم.

امشب هم این داستان ادامه دارد ...

 

 

 

 

  • شیرین مهرنیا

خواب صبح

چهارشنبه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۶:۰۴ ق.ظ

 

تا این دوره رد شه خواب صبح رو باید انتخاب کنم چون مراقبت لحظه به لحظه نیاز داره بابا.

همه تو فامیل ازم تشکر می کنن. من خیلی خسته میشم اما واقعن برام سخت نیست چون عاشق بابام و کاراش با همه سختی و هزینه هاش برام پر از عشق ه.

 

 

 

  • شیرین مهرنیا

خون سرم

سه شنبه, ۲ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۷:۵۶ ب.ظ

 

خون 

سرم

خون

سرم

هر روز یه اتفاق 

 

 

 

​​​​​​

 

 

  • شیرین مهرنیا