بوس ماهی

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

جنگ مرگ و زندگی

چهارشنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۹، ۱۰:۳۹ ق.ظ

 

یادم نمی آد چند شنبه بود، اکسیژن خون بابا از دیشبش به شدت افت کرده بود.

صبح که به هفتاد رسید زنگ زدم به پزشک خانوادگی و گفت متاسف ام داره میره تو کما و باید تصمیم بگیرید که به ونتیلاتور نصب بشه یا نه و گفت خودشو به ما میرسونه.

شبیه جُک بود برام و یه تلنگر و نشستم روی فرش و دستامو رو سرم گذاشتم و پاهامو می کشیدم روی فرش و زار میزدم. خاله گفتنی، خیالم از تو راحت بود که نمی لرزی اما کار من از لرزیدن گذشته بود و خودمو باخته بودم.

صنم و اقبال از هشتپر راه افتادن سمت تبریز

دختر عمو و زن عمو خودشون رو رسوندن 

شب من خوابیدم هنوزم تعجب می کنم چطور در اون وضعیت لباس خواب پوشیدم و در طبقه خودم تخت خوابیدم بدون این که بدانم شب همه بیدارند و با حضور پزشک و پرستار جنگ مرگ و زندگی ادامه داره ....

 

 

 

 

  • شیرین مهرنیا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی