بوس ماهی

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

نقشه فرار

چهارشنبه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۸، ۱۲:۴۷ ب.ظ


آدمی که بدترین حس های روحی و روانی رو نصیبم کرده

حالا عین دون کیشوت برام آرزو خوشبختی میکنه و دِ برو در رو 

واقعن مسخره هست ...





  • شیرین مهرنیا

من خوش باور

چهارشنبه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۸، ۰۴:۳۴ ق.ظ


همه می گفتند نمی آد

و

من با تمام ایمان و باورم می گفتم میاد . باورم کنید.

و

نیامد و نیامد و نیامد  و با یه سری کلمات مودبانه فعل جمع بسته متو راهی خوشبختی کرد.




  • شیرین مهرنیا

آدمها

سه شنبه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۸، ۰۹:۰۶ ب.ظ



آدمها

آدمها

آدمها 

قفس منند !!!




  • شیرین مهرنیا

بجنگ

سه شنبه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۸، ۰۷:۰۶ ب.ظ


وقتی یکی داره مسیر زندگی شو به خاطر جبر و خواسته خودش تغییر میده.

و اگه این آدم بهت گفته باشه دوستت دارم و تو هم دوستش داری حق جنگ و منصرف کردنش و توجه به تو رو داره


از حق دفاعت استفاده کن....




  • شیرین مهرنیا

من دیونه

دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۸، ۰۷:۱۷ ب.ظ


 

 

من دیونه چه می دونستم زندگی برام چه خوابی دیده ؟!




  • شیرین مهرنیا

از دل سنگ تو

دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۸، ۰۶:۴۱ ب.ظ




از من نخواه چند روزه همه این سال ها را فراموش کنم و به آینده قاه قاه بخندم . گاهی نامیزان می شوم و تو که میدانی من حال بدم را نمی توانم پنهان کنم و چاره می شود آهنک " شد خزان "  و زمزمه عمر من ای ل طی شد بحر تو، وز تو ندیدم جز بد عهدی و بی وفائی


و یه دل سنگین

 

 

 


  • شیرین مهرنیا

به ...

شنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۸، ۱۰:۱۵ ب.ظ



ناراحتم ؟
یه ریزه
مدتها سر کار زیر مشت و لگد روانی او بودم تا بریدم. من ماندم و دستهای خالی و استعفا و پشت بندش تنگ دستی!
یک بار در جواب چرائی یک کار ازم سوالی کرد، من هم نه گذاشتم نه برداشتم با ادبیات خودش جوابش را دادم.

به همین سادگی دوستی تمام شد.

من چه جان سختی بودم که زیر آن همه فشار روانی و مشت و لگد روانی زندگی کردم  و دوام آوردم.







  • شیرین مهرنیا

حس مادرانه

شنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۸، ۱۰:۰۹ ب.ظ



با چشمهای اشکی می گه شیرین تا حالا که زندگی بهت روز خوش نشون نداده، امیدوارم از این به بعد خوب باشه.





  • شیرین مهرنیا

انزجار

شنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۸، ۱۲:۳۳ ق.ظ


امروز که برگشتم خانه با حال خوش. بنوش از بابا گفت که ساعتهای متمادی میخواسته چیزی رو بگه و نتونسته و بنوش و فرشته هم متوجه نشدن اخرش رفته رو یه مبل با بغض نشسته و با همون بغض خوابیده. 

عصبانی شدم از دست خودم که خانه نبودم تا بغلش کنم. چه میدانم حواسش را دورترها پرتاب کنم. در یک لحظه حس تنفر از او آمد به سراغم میدانم ارتباط مستقیمی به جریان نداره اما متنفر شدم از او که با برنامه ریزی دقیقش خیلی چیزها را بهم ریخت. با نبودنش.

 من آرزو پدر بودم. پرستوی پدر. او آرزو پدر را بر باد داد.





  • شیرین مهرنیا

چرا

پنجشنبه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۸، ۱۰:۲۱ ب.ظ



فکر می کنم تا عمر دارم دنبال جواب این چرا ها باشه؟
چرا بهانه آورد؟
چرا برایم نجنگید؟
چرا نخواستتم؟
تا به امروز خیلی دیر کرده است. آمدنش بعد این مدت چیزی رو تغییر نمیده، شاید فقط وجدان خودش آرام بگیره که من رفتم، من تلاش کردم

هزار بار داد زدم باش
هزار و یک بار التماسش کردم
و او دور و دورتر شد به بهانه درس

و 
حالا من او را ندارم
او من را

به همین سادگی گلدان رابطه را آب ندهید و نور نبیند می سوزد و ما این گیاه سفید و پاک را از دست دادیم.




  • شیرین مهرنیا