بوس ماهی

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۷۸ مطلب در فروردين ۱۳۹۹ ثبت شده است

از روزگار رفته حکایت

سه شنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۹، ۱۰:۴۳ ق.ظ

 

 

+مادر می گفت مشهدی اصغر، با این زن شلخته تنبل چه جور می سازی؟ بابا فقط می گفت حیف از شماست خانم جان. یعنی چرا به زنم ناسزا و بد گفتید، یا شاید، شما مگر فضول من هستید.

 

+ آن وقت ها وقتی چای دم می کردند از برگ های ریز نو دمیده نارنج -جوش- می ریختند وی قوری برای خوش بویی.

 

+زجر دارترین انتقام عفو است.

 

+ای بابا ما را دیگر نمی خواهند. گفتم کی گفته؟ کی ترا نمی خواهد؟ کی گفته؟ گفت بابا وقتی پیر شدی از نگاه می فهمی.

 

+این ها اگر پول ندارند یا مقام ندارند معنیش بی بته گیشان نیست. دایی گفت: بی بتگی نه به بی مقامی است نه بی پولی؛ فرق است بین آن که نمی خواهد با آن که می خواهد اما بی عرضه است.

 

+ مادر گفت زرین بگو رقیه بیاید سفره را زیاد کند. در خانه هیچ وقت نمی گفتند سفره را ورچین ، یا جمع کن، ببر، بردار.

 

یک داستان از ابراهیم گلستان
از روزگار رفته حکایت 

 

 

 

  • شیرین مهرنیا

صبحی تلفن خونه زنگ

يكشنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۹، ۰۷:۰۸ ب.ظ

 

 

صبحی تلفن خونه زنگ خورد و منم که عمرا تلفن جواب بدم. تلفنو جواب دادم و یکی گفت: خانیم مهرنیا آدرست کجاس برات قهوه آوردم.
من: ااااااا

یه ده دقیقه وسط کوچه ایستادم تا آقاهه اومد و دیدم تو دست و بالش هیچی نیست یکهو بلند شد و یه نایلون داد دستم و گفت بابک فرستاده .

بعلی 
و اینگونه بود که ما اول صبحی سورپرایز شدیم با یه بسته ماسالا 

البت نبات تو دلمون حل شد از داشتن آقامون که از یه کشور دیگه فکر حال خوب کنی ماست.

بابی تو محشرییییییییییییییییییی



 

 

  • شیرین مهرنیا

از نشانگان خالگی

يكشنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۹، ۰۷:۰۱ ب.ظ

 

 

از نشانگان خالگی همان که لباس های فنقلی آهورا رو با عشق بشوری !

 

 

 

  • شیرین مهرنیا

خداوندگار موبایل

يكشنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۹، ۰۸:۴۹ ق.ظ

 

 

خدایا گفتیم نبود موبایل خیلی هم خوبه اما دیگه دار به جاهای باریک می کشه به والله نیازش دارم تکلیف منو روشن کن تعمیر میشه یا به فکر جدیدش باشم. 

قسم به خودت باهاش کار اداری، وکیلی، احوال پرسی، پزشکی دارم .

 

 

 

  • شیرین مهرنیا

آخرین چریک

يكشنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۹، ۰۸:۴۵ ق.ظ

 

کتاب فرمانده مسعود نوشته ژیلا بنی یعقوب را دوباره خوانی می کنم به خاطر یک جمع بندی در حیطه جنگ افشار کابل و همه بغض و حب ام به این مرد که تکرار ناشدنی است .

 

 

 

 

  • شیرین مهرنیا

فرمانده مسعود چهار

يكشنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۹، ۰۸:۴۲ ق.ظ

 

+آمر صاحب همیشه می گفت: ما پیروزیم، گر چه طالبان اراضی را گرفته است. طالبان در نقاط بلند کوه پامیر هم که قرار بگیرند ما پیروزمی شویم، دشمن اراضی را گرفته اما ملت را نگرفته است.

+زمانی که بین مردم می رفت بدون محافظ هایش می رفت، به ملت و مردم اعتماد داشت. به زنان بسیار احترام می گذاشت و همیشه آرزو داشت که زنان در جامعه افغانستان نقش اساسی خود را ایفا کنند. تبعیض زبانی، مذهبی و قومی را بسیار ناپسند می دانست.

+هیچ گاه ساختمان کسی را خراب نکنید، هیچ گاه خانه کسی را به کس دیگر ندهید، اگر کسی جرم کرده خودش مسئول جرمش است و خانواده اش گناهی ندارند.

+ ما از کوه هاو مناطق کوهستانی و از یک جنگ بی نظم پارتیزانی به سمت جنگ منظم جبهه ای می رویم، مجاهدین ما جنگ کوهی را بلدند نه جنگ مناطق هموار را و مهم تر اینکه مجاهدین الزامات مدنی و شهری را نمی شناسند، ما باید ارتش منظم داشته باشیم.

+مسعود تنها مردی بود که هیچ علاقه ای به جنگ نداشت ولی خوب جنگید.

 

  • شیرین مهرنیا

می دونستید شعرهای

شنبه, ۲۳ فروردين ۱۳۹۹، ۰۳:۲۴ ب.ظ

 

می دونستید شعر های  "ما گل های خندانیم ..."  یا "من یار مهربانم و ..." یا "ما کودکانیم شیرین زبانیم و..." و خیلی از شعرهای آشنای بچه گی ما کار عباس یمینی شریف هست؟


ته نوشت: ارجاعات کتاب ها موقع خواندن کتاب پیر منو در میاره اما همیشه به جاهای خوب می رسم.




 


 

  • شیرین مهرنیا

انقده کتاب و شعر

جمعه, ۲۲ فروردين ۱۳۹۹، ۰۹:۰۲ ب.ظ

 

 

انقده کتاب و شعر خوندم مغزم داره می پوکه !
قرنطینه لطف کرده سرانه مطالعه شخص منو به حالت انفجاری بالا برده.




 

  • شیرین مهرنیا

حق حضانت برای تو

جمعه, ۲۲ فروردين ۱۳۹۹، ۰۹:۰۰ ب.ظ

 

 

حق حضانت برای تو ... درد زایمان برای من ...
نام خانوادگی برای تو ...
زحمت خانواده برای من ... سند خانه برای تو ...
بیگاری خانه برای من ... چهار عقد برای تو ...
حسرت عشق برای من ... هزار صیغه برای تو ...
حکم سنگسار برای من ... هوس برای تو ...
عفاف برای من ...
این بود ازادی و برابری حقوق برای زن و مرد. . . زنها حق اعتراض . . .!!!ندارند
ارام بمیر بانو که حتی عکست را پس از مردن
برروی اگهی ترحیمت نمیزنند!!!!

ﺳﯿﻤﯿﻦ ﺑﻬﺒﻬﺎنی

 

 




 

  • شیرین مهرنیا

از خاطرات قدیم ه باید میرفتم

جمعه, ۲۲ فروردين ۱۳۹۹، ۰۸:۵۸ ب.ظ

 

 

 

از خاطرات قدیم ه باید میرفتم دنبال کسی ترمینال که ...

رسیدم به جائی که ماشین رو پارک می کنم ، دیدم یه پژو جلو ماشینم پارک کرده.

یک ربع قدم رو رفتم و داد و بیداد و کلیه مغازه دارها و کلافه کردم . یه دو تا لگد به ماشین ه زدم و دستگیرشو کشیدم بلکه دزد گیره کار کنه که نکرد. خشمگین و غرغران داشتم دور ماشین گز می کردم که زیر ترمز دستی ماشین یه شماره تماس دیدم. خودمو چسبوندم به پنجره ماشین و شماره رو به هر سختی بود خوندم و زنگ زدم به آقاهه و طلبکار که بیا ماشینتو از جلو ماشینم بر دار مرتیکه یه نقطه ! مسافر دارم و های و بیداد .

آقاهه آمد و ماشین رو جا به جا کرد و رفتم سراغ ماشینم

از پشت شیشه دیدم قفل فرمونم فرق داره و من کیف ژیگولی نداشتم که پوست ببری باشه و ولش کنم رو صندلی جلو ماشین ...

و تازه بعد فشردن دکمه دزدگیر ماشین و بلند شدن بیب بیبش فهمیدم تمام اون مدت و داد و هوارم واس ماشین مردم بود . ماشین من ترگل و ور گل و تنها و بی مانع سر جاشه.
 

و حالا بیا به آقای پرشیا بگو مرا با تو چه صنم است ؟!



 

  • شیرین مهرنیا